برای معصومه عزیز

masi-safiایمیلم را باز می کنم؛ می بینم کسی برایم نامه ای فرستاده و عکس تو را هم فرستاده است. این اولین عکسی است که از تو می بینم. منفجر می شوم. همکار عزیز، آقای رحیم رمضانی، مسئول بخش حروفچینی روزنامه از تو برایم نوشته است:

«معصومه صفی، تنها دوست خوبی نبود، بلکه مادر، خواهر، یار، یاور، همکار، همیار و… همه چیز بود. جای او برای همیشه خالیست. او نه تنها دختری زیبا، مهربان، آرام، بی‌آزار و دوست‌داشتنی بود، بلکه محبوب همه، محجوب، صادق، پرتلاش، درستکار و… و به راستی حیف بود که جایش در میان آدم های رنگارنگ خالی باشد. او پیش خدا رفت و خدا نگهدارش باشد. دخترم، گلم، همیشه به یادت هستم.

هنوز در دو گوش ما، نوید زندگی دهد/ چو نغمه فرشتگان، کلام جان‌فزای او// هنوز در سرای دل، به یادگار می‌بریم/ نشاط خنده‌های او، صفای بی‌ریای او

بازهم و بیشتر درمورد معصومه ی «معصوممان» بنویس…»

مصی دلم نمی آید نوار مشکی روی عکس ات بگذارم. دلم نمی آید عکس ات را اینجا بگذارم. دلم نمی آید به عنوان کسی که مرده است، از خوبی هایت بنویسم. دلم نمی آید. حتی این دو روز، پاهایم یارای آمدن به خانه ات را نداشت. من هرچه بنویسم، کم است و شاید اینطور به نظر رسد که چون رفته ای، اینقدر ستایش ات می کنم. تنها کسانی که تو را شناختند، می دانند که چقدر بی ریا، چقدر بی آزار بودی …

خدایا چه بگویم؛ وقتی همه ی درها بسته می شود، باید منتظر گشایشی بود اما کدام گشایش می تواند معصومه ی دوست داشتنی را به ما برگرداند؟ آنهم در زمانه ای که تعداد آدم هایی که شخصیت شان هیچ عقده ای ندارد، آنقدر کم است که وقتی یک نفر از این جمع کوچک را از دست می دهی، احساس می کنی همه ی دنیای دوروبرت خالی شده است.

مصی امشب اولین شب خوابیدن تو در خانه ی ابدی است؛ برایت دعا می کنم؛ هرچند به یقین، نیکی هایت آنقدر زیاد است که آرامشی جاودان به روح پاک تو خواهد بخشید.

درگذشت معصومه صفی را به خانواده اش و همکاران عزیز تسلیت می گویم. مراسم ختم او روز شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸ از ساعت ۱۴ تا ۱۵.۳۰ در مسجد نور (میدان فاطمی) برگزار خواهد شد.