جهش در جهنم هیجان

zaroori

مطلب زیر کمی طولانی است، اما به شما قول می‌دهم از آن مطالبی است که وقتی از خواندنش فارغ می‌شوید، احساس خیلی خوبی خواهید داشت و شاید از خودتان هم سوالی خاص را بپرسید… به دوستی با “سعید ضروری” افتخار می‌کنم که هم همکار خوشفکر من در حیطه‌ی روزنامه نگاری است و هم دوستی دادرس که هرجا گیر کنم، دلم قرص است که سعید توی تلگرام نشسته و زود جوابم را می‌دهد تا راهی برای حل مشکل پیدا کند. گوشه‌هایی از داستان پرماجرای زندگی‌اش را بخوانید؛ پر از هیجان و شور و انرژی است  این پسر.
*******************
جهش در جهنم هیجان!

«از شدت باد جمع شدن پوست صورتم را احساس می کردم! زمین با آن عظمت از آن بالا هدف کوچکی بود که مثل گلوله به سمتش پیش می‌رفتیم. عجب حسی دارد وقتی با سرعت بیش از ۲۰۰ کیلومتر در ساعت به سمت زمین در حال سقوط باشی!…» سعید ضروری، فرد ماجراجو و دارای معلولیتی است که در موردش می‌گویند اگر او به دنبال هیجان به کوه قاف هم برود، تعجب ندارد! سعید ۳۰ سالش است و بر روی کارت معلولیتش نوشته شده خیلی شدید. سوژه گزارش این شماره، مردی است که هم داستان زندگی عجیب و غریبی دارد و هم ماجراجویی‌های دور ازذهن و پر خطر. تازه ترین ماجراجویی سعید، پرش از هواپیما در ارتفاع ۴ هزار متری بود که همین چند روز پیش انجام داد. به این بهانه با او گفتگو کردیم و در دنیای پر رمز و راز و هیجان انگیزش سرک کشیدیم.

پریدیم…..
خیلی اتفاقی از طریق یکی از دوستان با او آشنا شدم. گفت این آدم سرش درد می کند برای هیجان و یک عالمه ماجراجوی باحال می‌شناسد. با او ارتباط گرفتم و از برنامه‌ی غواصی گفت که روز قبل برای معلولان اجرا کرده بود. یک تیم حدودا ۲۰ نفره از معلولان ماجراجو و همراهانشان که رفته بودند به دریاچه آهنگ برای غواصی. وقتی برایم تعریف می‌کرد که آن روز در مسیر و هنگام غواصی چه گذشت و چه اتفاقاتی رخ داد، با خود گفتم این برنامه‌ی غواصی بچه‌ها عجب گزارش هیجان انگیزی از آب در می‌آید.
این گفتگوی کوتاه تلگرامی، باعث شد که بیشتر با سعید آشنا شوم. ما خبرنگارها به کنجکاوی و هیجان بیشتر عادت داریم و وقتی به مان می‌گویند ۱۲ تا معلول بالای ۵۰ درصد غواصی می‌کنند، در حالی که کلی با اصل موضوع حال کرده‌ایم باز می‌پرسیم دیگر چه کارهای محیرالعقول دیگری انجام داده‌اند!؟ با اینکه غواصی بچه‌ها خیلی برایم موضوع حیرت انگیزی بود از سعید پرسیدم از برنامه‌های دیگرتان بگو!؟ سعید هم خیلی راحت و ساده گفت: « برنامه که زیاد است. همین فردا پرواز دارم. می‌خواهم در ارتفاع ۴ هزار متری از هواپیما با مربی بپرم بیرون! یک برنامه سقوط آزاد است که برای اولین بار در کشور معلولی با این شدت سقوط آزاد را انجام می‌دهد…» آنقدر ساده در مورد این برنامه‌ی دور از ذهن و هیجان انگیز حرف می‌زد که فکر کردم دارد مزاح می‌کند. خیلی سریع از کنار این ماجرا رد شدیم و به غواصی پرداختیم. فردایش سعید عکس یک این صفحه را از طریق تلگرام برایم فرستاد و نوشت: «‌پریدم»!

وحشت یک هیجان
بلافاصله با سعید تماس گرفتم. فرودگاه رشت بود. تازه کارش تمام شده بود. با هیجان گفت: «سه ساعت پیش سقوط آزاد کرده‌ام اما هنوز آدرنالینش در وجودم شعله‌ور است…» پریدم وسط حرفش و هیجان‌زده‌تر از سعید، با سوالات پشت سرهم و درهم گفتم از اولش بگو، کی آمدی زیباکنار؟ چطور پریدی؟ از خودت هم بگو؟ و… سعید هم کلاف گفتگو را دست گرفت و گفت: «هفت صبح آمدم فرودگاه رشت. راستش خیلی وقت است که قصد داشتم این برنامه را اجرا کنم. اما شرایط به گونه ای است که آدم های غیر معلول و غیرنظامی هم کمتر می‌توانند سقوط آزاد از هواپیما را در ایران تجربه کنند. در کل این برنامه در کشور ما خیلی کم اجرا می شود و به من گفته بودند انجام این کار در ایران را فراموش کنم و به رفتن به کشورهای اطراف فکر می‌کردم. چند هفته پیش از یکی از دوستانم با نام مهدی نقدی پری که تجربه بیش از ۲۹۰ بار پرش دارد شنیدم که قرار است چنین برنامه‌ای بر فراز آسمان زیباکنار اجرا شود. از طریق دوستان چتر باز مقدمات سقوط آزاد من هم مهیا شد. این شد که من هم آمدم و پریدم».
همین!؟ یعنی سقوط از ارتفاع ۴ هزار متری هیجانش همین بود که گفتی!؟ «نه. راستش کمی شوکه‌ام! هنوز باورم نمی‌شود که از آن بالا پریدم. در میان ۳۰ -۴۰ نفری که برای پرش امده بودند فقط من معلولیت داشتم و اکثر افراد نظامی بودند و هیجان زده که از این ارتفاع در این منطقه زیبا می‌خواهند بپرند. در نوبت ما ۱۶ نفر در هواپیما حضور داشتند و ما جزو اخرین نفرها بودیم که در آن لود پریدیم. فکرش را بکنید که در هواپیمایی نشسته‌اید که در بالای ابرها در حال حرکت است و درش هم باز است. از سرد شدن هوا متوجه شدم که به ارتفاع مناسب رسیدیم. به دلیل صدای باد و موتور هواپیما صداهای افراد شنیده نمی‌شد که ناگهان مشغول تماشای افرادی شدم که یکی یکی خودشان را دارند پرت می‌کنند پایین! اصلا بهتر است اینطور بگویم. همین برای یک آدم آماتور بس است که وحشت بیخ گلویش را بچسبد. شرایط معلولیت من به شکلی است که نمی‌توانم دست‌هایم را با قدرت حرکت بدهم وگرنه تا الان حتما گواهینامه چتر بازی و سایر وسایل پرنده را گرفته بودم. به همین خاطر من به همراه استاد احمد حسنوند از بهترین چتربازان ایران پریدم. نسبت به مهارت مربی اطمینان کامل داشتم. نسبت به تجهیزات ایمنی هم خیالم راحت بود و فقط قبل پرش نسبت به ضربه ای که هنگام باز شدن چتر وارد می شد معیاری در دست نداشتم و به لحظه‌ی فرود هم فکر می‌کردم چرا که می‌دانستم سرعت حرکت و فرود چتر سقوط آزاد از پاراگلایدر بیشتر است و ممکن است کمی بر روی زمین کشیده شوم یا برخوردی جزیی داشته باشم اما احمد اقا خیلی راحت بدون برخورد من به زمین فرود آمد و من را آرام به روی زمین گذاشتند.»

سعید خوبی…؟
صبح روز ۲۶ مرداد است. سعید و دوست چتر بازش، هر دو در لبه‌ی پرتگاه هواپیما ایستاده اند! «شنیدید می‌گویند پرواز بر فراز ابرها. ما بالای ابرها در حال پرواز بودیم. هوا نیمه ابری بود و عالی. از لابه لای ابرها ساحل زیباکنار معلوم بود. از آن بالا ساحل به صورت مرزی دیده می‌شد که دو پهنه آبی و سبز رنگ را از هم جدا می‌کرد. دریا و دشت سرسبز پارک ملی بوجاق را. هنوز نپریده بودیم. من جلو بودم و مربی پشت سرم. او باید استارت می‌زد. اینکه پرش با اراده‌ی خودت نباشد هیجان سقوط را بیشتر می‌کند. یکدفعه از جا کنده شدیم. رها شدیم میان زمین و آسمان. در چند ثانیه‌ی کوتاه حس معلق بودن به من دست داد اما بعد سرعت گرفتیم. مثل موشک به سمت زمین در حال سقوط بودیم. خیلی وحشتناک و هیجان انگیز بود. به نظرم می‌آمد یک ساعتی می‌شود که داریم به سمت زمین سقوط می‌کنیم! احساس می‌کردم، هر چی می‌رویم نمی‌رسیم اصلا به این فکر نمی‌کردم که قرار است چتری هم باز شود. به شدت در حال لذت بردن از سرعت و زیبایی منطقه بودم. هر دو تا پاهایم به هم با چسب بسته شده بود تا مانعی برای تراز شدن نباشد اما پاهایم لنگر کمی می‌انداختند که مربی با مهارت زیادش این تکان‌ها را مهار می‌کرد. در حال لذت بردن بودم که یکدفعه با سرعت و فشار زیادی بدنم به سمت عقب کشیده شد. مثل اینکه راننده‌ای محکم بکوبد روی پدال ترمز ماشینی که در حال حرکت است، میخکوب شدم. این فشار به حدی بود که جفت پاهایم به سمت سرم آمدند! آن وقت بود که فهمیدم چتر باز شده است و اولین چیزی که احمد اقا از من پرسید این بود که سعید خوبی؟ خوبی سعید؟ تمام آن صداهای زیاد ناگهان به سکوت محضی تبدیل و لذت پرواز شروع شد. زیبایی منطقه خیره کننده بود به پایین نگاه کردم و دیدم که چتربازها در حال فرود هستند و ما همچنان خیلی بالا بودیم. از اینجا به بعد برایم آشنا بود و شبیه پرواز با پاراگلایدر هایی بود که بارها تجربه کرده بودم.

روی ویلچر، پاهایم را پیدا کردم!
از تجربه‌ی هیجان انگیز سقوط آزاد سعید گفتیم اما واقعیت این است که زندگی او نیز درست مانند این سقوط آزاد با شروعی سخت آغاز شد و رفته رفته تبدیل به هیجان، شگفتی و حس مثبت شد. به قول خودش از روزی که روی ویلچر برقی نشست پاهای خود را به دست آورد! «با پاهایم راه می‌رفتم، بعد با عصا، بعد با ویلچر و حالا با ویلچر برقی! این خلاصه‌ی زندگی من است. چند ماه بعد از تولدم زمانی باید راه می‌رفتم راه نرفتم و دیرتر راه افتادم و کم کم خانواده متوجه شدند مشکلی در راه رفتن دارم. سال ها طول کشید تا متوجه شوم بیماری ژنتیکی و پیش رونده ای دارم که عضلات بدن را درگیر می‌کند. این بیماری به تدریج باعث ضعف عضلات می شود. می‌دانستم در سال‌های طولانی‌تری نتوانم روی پاهایم بایستم و راه بروم. زمانش مهم نیست؛ چیزی که بی‌شک اتفاق می‌افتاد، زندگی من روی صندلی چرخدار بود. ابتدایی که بودم، ضعف عضلاتم شروع شد. اولش زیاد نمی‌توانستم روی پاهایم بایستم و بعد کم کم مجبور شدم با عصا راه بروم. عصا خیلی اذیتم می‌کرد. به سختی می‌توانستم با آن راه بروم. اما وقتی روی ویلچر نشستم تازه پاهای خود را به دست آوردم!»
سعید هیچگاه در مقابل این بیماری ضعف نشان نداد. درسش را ادامه داد. هرچند که عاشق زیست شناسی بود و می‌خواست ژنتیک بخواند. بیماری ژنتیکی در این علاقه بی‌تاثیر نبود اما نتوانست ژنتیک بخواند! چون مسیر دانشگاه طولانی بود. ناامید نشد و زبان انگلیسی خواند. حالا یک آموزشگاه مجازی زبان دارد و روزنامه نگار پرکاری است. دوستانش می‌گویند هر کاری که بخواهد انجام می‌دهد اما اگر موانع زیاد بود و واقعا نتواند، نا امید نمی‌شود و راه‌های دیگر را امتحان می‌کند. «دغدغه ام شغل و پول نیست. دغدغه‌ام لذت بردن از زندگی است. همیشه ازنعمت زندگی حظ بردم. اصلا به این خاطر رفتم سراغ ماجراجویی و هیجان که زندگی را پر رنگ و لعابدار کنم. تجربه‌های بی نظیر و لذت‌های توصیف ناپذیری که من تا به حال در زندگی‌ام تجربه کرده‌ام را کمتر انسانی لمس کرده است و با گروه ماجراجویی که تشکیل داده‌ام تلاش می‌کنم افراد دارای معلولیت دیگر هم تجربیات من را تجربه کنند، فعالیت های ما باعث شده است افراد دارای معلولیت و سایر افراد نگاه‌شان نسبت به معلولیت تغییر کند. ما هر جا که بشود با رعایت مسائل ایمنی ماجراجویی می‌کنیم و از زندگی لذت می‌بریم.»

هیجان‌های دور از ذهن
سعید ۵ سال پیش به ماجراجویی و هیجان روی آورد. اولش با پرواز شروع کرد. پرواز با یک هواپیمای فوق سبک. بعد رفت سراغ غواصی و پاراگلایدر: «پاراگلایدر تجربه‌ی بسیار هیجان انگیزی بود. این پرواز مرا انداخت در جاده‌ی ماجراجویی. حتی آب‌ها هم از دست ماجراجویی‌های من آسایش ندارند. رفتینگ، همان قایق سواری در رودخانه‌های خروشان از کارهای هیجان انگیزی است که با دوستانم تجربه‌اش کرده‌ام. من سویینگ هم انجام داده‌ام! در دره‌ی هملون واقع در میگون. از ارتفاع ۸۰ متری مثل آونگ بین دو دره با سرعت زیاد حرکت کردم و آنجا سقوط آزادی چند متری را تجربه کردم. پرواز با تمام وسایل پرنده را در نقاط مختلف تجربه کرده‌ام و سعی کرده‌ام اطلاعاتم را نسبت به فعالیت های این چنینی افزایش دهم».
اما از همه‌ی اینها گذشته، هیجاناتی که با پرواز همراه است را بیشتر دوست دارم. مثلا در همین برنامه‌ی سقوط آزاد، هواپیما، ارتفاع، هیجان، ترس، سقوط، همه‌ی این فاکتورهای خاص و مهم ماجراجویی جمع‌شان جمع بود. قطعا دلم برای آنها همه هیجان تنگ خواهد شد و واقعا از دوستانم مهدی نقدی پری و آقای مجتبی جوکار ممنونم که کمک کردند این تجربه فراموش نشدنی شکل بگیرد.

محمد صادق خسروی علیا
مجله همشهری سر نخ شماره ۲۸۶ شهریور ۹۵

پارالمپیک ۲۰۱۶ – حرف آخر

این پارالمپیک هم تمام شد و تیم ایران با ۲۴ مدال (۸ طلا، ۹ نقره و ۷ برنز) در رتبه‌ی پانزدهم جدول توزیع مدال‌های پارالمپیک ریو ۲۰۱۶ قرار گرفت. از روز اول تا آخرین روز بازی‌ها، به فراخور احوال شخصی و با اتکا به مصاحبه‌هایم با پارالمپین‌های ایرانی، گزارش‌های روزانه‌ای نوشتم و در فیسبوک، سایت شخصی‌ام، گوگل پلاس و تلگرام منتشر کردم. چند همکار رسانه‌ای و دوستان فعال در حوزه‌ی معلولین بطور مرتب مطالبم را بازنشر می‌دادند که از همگی‌شان متشکرم. اما بسیاری از همکاران دیگر گاه گداری به پارالمپیک پرداختند که البته در همان محدوده هم جای امیدواری هست که پارالمپیک خیلی بیشتر از گذشته مورد توجه رسانه‌های شخصی و عمومی قرار گرفته است.
اما اتفاق تلخی که آخرین روزها برای تیم ایران افتاد، نکته‌ی واضحی را بار دیگر نشان داد: توجه ما به مرگ بیشتر از زندگی است. من نُه روز برای پارالمپیک نوشتم؛ در مورد زندگی و مبارزه؛ تلاش پارالمپین‌ها برای گذر از محدودیت‌هایی که نه تنها جسم، بلکه شرایط اجتماعی سر راهشان قرار داده. آن مطالب پر از شور و امید و زندگی بود. آن مطالب اما به اندازه مطلب روز دهم بازنشر نشد که در مورد مرگ و زندگی بهمن گلبارنژاد نوشتم. گزارش روز دهم در فیسبوک ۳۶ مرتبه بازنشر شد و بیشتر از سایر گزارش‌ها خواننده به خود جلب کرد.
مرگ بهمن تلخ بود و تکان دهنده. بله، نمی‌شد به راحتی از کنارش گذشت. تشکر می‌کنم از همه کسانی که به این رویداد تلخ توجه نشان دادند. اما بهمن باید می‌مرد تا سوژه شود. تا مورد توجه قرار بگیرد. غیراز این اگر بود، خیلی‌ها از کنار اسمش هم عبور نمی‌کردند. خودِ رویداد پارالمپیک از سوی رسانه‌های بزرگ، به خصوص رسانه‌های خارج از کشور، هرگز به اندازه‌ی مرگ بهمن گلبارنژاد توجه دریافت نکرد. بعد از فوت بهمن بود که تازه اسم پارالمپیک را در بسیاری از صفحه‌های شخصی همکاران دیدم. تا قبل از آن، پارالمپیک فقط یک رویداد عادی بود که ظاهرا هیچ چالش سیاسی هم برای مطرح کردن نداشت. بهمن که مُرد، تازه همه یاد پارالمپیک افتادند و درشت درشت نوشتند که دوچرخه سوار ایرانی در حین مسابقه ….
این مرام ما شده. مرگ ما را بیشتر به خود جلب می‌کند تا زندگی. اینکه پارالمپینی با اینهمه تلاش و سختی می‌تواند به پارالمپیک برسد و حتی مدال هم بگیرد عادی است؛ فقط باید بمیرد تا از رویدادی عادی به خبرِ شایسته ی توجه برای خیلی ها تبدیل شود.
از همه‌ی کسانی که این مدت همراهی کردند، صمیمانه ممنونم. برای همه‌ی دوستان دارای معلولیتم، ورزشکاران پارالمپیک در ایران و سراسر جهان، همه‌ی کسانی که زحمت کشیدند، روزهایی پربارتر آرزو دارم. از تک تک شما که مطالبم را خواندید نیز صمیمانه تشکر می‌کنم.

نگین حسینی؛ روزنامه نگار، فعال حقوق معلولیت

پارالمپیک ۲۰۱۶ – روز یازدهم

مدال طلای والیبال نشسته را بردیم؛ رقیب دیرینه، بوسنی هرزگوین را با برتری تمام شکست دادیم و با این مدال خوشرنگ، جایگاهمان از رده‌ی ۲۰ جدول توزیع مدال‌ها به ۱۵ صعود کرد. پیروزی همیشه شیرین است، مبارکِ همه باشد به خصوص برای بازیکنان تیم ملی والیبال نشسته که سال‌هاست برای این لحظه زحمت کشیده‌اند. برای من به شخصه، این پیروزیِ آخر شیرین و تلخ بود. هنوز اتفاقی را که برای دوچرخه سوارمان افتاد، هضم نکرده‌ام. فکرم و روحم سر آن پیچ لعنتی، روی آن شیب تند، جا مانده است. هنوز بهمن را می‌بینم روی دوچرخه‌ای که به زونِ مرگ می‌رسد و راهش از همه‌ی رقیبانش جدا می‌شود برای همیشه. از دیروز بارها پیش خودم تصور کرده‌ام چطور ممکن است این اتفاق افتاده باشد؛ سرعت زیاد؟ کسی پیچید جلویش؟ چطور زمین خورد؟ مگر می‌شود به این سادگی؟ مرز بین زندگی و مرگ چقدر باریک است؛ این را می‌دانم اما هر بار که اتفاقی مرگبار می‌افتد، می‌فهمم که واقعیت را می‌دانم اما شاید هنوز ناباورم.
ببخشید که کامتان را تلخ کردم در این لحظات شیرین. ببخشید که نتوانستم از شادی و غرور تیم ملی والیبال نشسته‌مان بنویسم بی‌آنکه قلم سوگوارم نشتر بزند به شیرینی این لحظه. ببخشید که مجموعه‌ی نوشته‌های هر روزه‌ام از پارالمپیک اینقدر تلخ تمام شد؛ هرچند مطمئن نیستم که این آخرین نوشته‌ام باشد. مطالب دیگری دارم که باید در جمع بندی نهایی بنویسم؛ ضمنا مراسم پایانی مانده، با پرچم‌ نیمه‌برافراشته، با یک دقیقه سکوت… چرا اینقدر تلخ شد چنین پارالمپیکی که می‌توانست به شادی و شادمانی تمام شود… و ده‌ها سوال دیگر که شاید هیچ وقت جوابی برایشان پیدا نکنم. روحت شاد قهرمان. بوسه به دست‌های پرتوان‌تان، قهرمانان.

نگین حسینی، روزنامه‌نگار، فعال حقوق معلولیت

پارالمپیک ۲۰۱۶- روز دهم

1

روز دهم هنوز تمام نشده اما یادداشت روز دهم را برای بهمن گلبارنژاد می‌نویسم؛ برای قهرمانی که دو بار جانش را فدای فدا کرد. برای قهرمانی که پایش را در جنگ از دست داد. برای دوچرخه سوار تنهای ریو که در سراشیبی مرگ رکاب زد.

یاد آن روز می‌افتم؛ حیاط دفتر ایران، دهکده پارالمپیک، لندن ۲۰۱۲. از بهمن در مورد پایش پرسیدم. گفت: “یاد همسنگرم افتادم؛ مهران. من و مهران در پایگاه پنجم شکاری در امیدیه با هم آشنا شدیم. من بیست ساله بودم و از استان فارس به جبهه اعزام شده بودم؛ مهران اهل تهران و تقریبا هم‌سن و سال خودم بود. هرچند نشد بیشتر از سه ماه دوست باشیم، در همان مدت کوتاه خیلی رفیق شدیم و همه جا کنار هم بودیم. تا اینکه روزی انفجاری در سنگر مهران، ما را از هم جدا کرد… نالۀ مهران را از داخل سنگر می‌شنیدم . سنگر بعد از اصابت مینی‌کاتیوشای عراقی‌ها گود شده بود. به سمت سنگر رفتم و دستش را از لابلای خاک و سنگ بیرون کشیدم. در همان حال احساس کردم مهران خیلی سبک شده است؛ به طوری که به آسانی او را از زیر آوار خارج کردم اما ناگهان جلو چشمانم فقط نیم‌تنه‌اش ظاهر شد. بدن مهران از وسط دو نیم شده بود و خبری از پاهایش نبود… او همان روز به آسمان پر کشید و من فردایش در انفجاری دیگر پای چپم را تا زیر زانو از دست دادم.” بعدها همین‌ را در کتاب خاطراتم از پارالمپیک لندن نوشتم. بهمن برایم گفت که پیش از مجروح شدنش، در کشتی و وزنه‌برداری فعالیت می‌کرد اما بعد از این اتفاق، عضو تیم ملی وزنه برداری جانبازان و معلولان شد و توانست ۱۲ مدال طلا و یک نقره از مسابقات جهانی بگیرد. بهمن به دلیل آسیب کتف، وزنه‌برداری را کنار گذاشت و وارد مسابقات دوچرخه سواری شد. او در مسابقات آسیایی فسپیک ۲۰۰۶ مدال نقره، در بازی‌های آسیایی گوانگجو ۲۰۱۰ مدال برنز و در مسابقات پاراسیایی مالزی ۲۰۱۲ مدال طلا گرفت.

آن روز بهمن گفت که  در طول ده سال دوچرخه‌سواری -از سال ۱۳۸۱ تا پارالمپیک ۲۰۱۲- فقط در مسابقات آسیایی حضور داشته و پارالمپیک لندن اولین تجربه میدان جهانی‌اش بود که به دلیل تجربه کمتر و بدبیاری نتوانست آنطور که انتظار داشت، ظاهر شود. بهمن آن روز از همسرش زهرا و فرزندانش علی و محمد (که حالا باید ۲۹ و ۲۵ ساله باشند)، تشکر کرد. اما گویی هر دوره پارالمپیک و هر دوره مسابقه برای بهمن، باردارِ حادثه‌ای بود. بهمن در پارالمپیک لندن با بیماری همسرش دست و پنجه نرم می‌کرد. چندی بعد همسرش زهرا در پی ابتلا به سرطان از دنیا رفت. این پارالمپیک نیز به یکشنبه، به روز پایانی نرسید برای بهمن. روز دهم، روز آخرش بود. یادداشت روز دهم برای مردی شد که شاید اگر زنده مانده بود، سهمش از نوشته‌های امشب من و دیگران، فقط یک جمله می‌شد: بهمن گلبارنژاد مدال نگرفت…

بهمن زندگی‌اش را در راه عشقش گذاشت، در راه اعتلای نام کشورش. پرچم ایران و پرچم کمیته بین‌المللی پارالمپیک در ریو برای احترام به بهمن گلباری به حالت نیمه افراشته درآمده و فردا، در مراسم پایانی بازی‌ها، خانواده‌ی پارالمپیک از سراسر جهان یک دقیقه به یاد بهمن گلبارنژاد سکوت خواهند کرد. نام بهمن در تاریخ پارالمپیک ایران و جهان ماندگار شد؛ هرچند که بهای تلخ و سنگینی برای این ماندگاری ادا کرد اما هرچه بود، این عشقش بود به راهی که داشت؛ و خوشا به حال کسی که در راه عشق‌ جان فدا کند.

*نگین حسینی؛ روزنامه نگار، فعال حقوق معلولیت

گلبار

بیانیه کمیته بین‌المللی پارالمپیک در مورد درگذشت دوچرخه سوار ایرانی

کمیته بین‌المللی پارالمپیک در بیانیه‌ای، با تسلیت درگذشت  بهمن گلبارنژاد اعلام کرد: “در پی درگذشت بهمن گلبارنژاد، پرچم ایران در دهکده‌ی بازیها به حالت نیمه افراشته درآمد. پرچم پارالمپیک نیز در دهکده‌ی بازیها، و نیز در محل برگزاری مسابقه فینال والیبال بین ایران و بوسنی هرزگوین، فردا (یکشنبه ۱۸ سپتامبر) به حالت نیمه افراشته درخواهد آمد. در مراسم پایانی بازی‌های پارالمپیک ریو (یکشنبه ۱۸ سپتامبر) نیز به یاد بهمن یک دقیقه سکوت اعلام خواهد شد”.

متن کامل بیانیه کمیته بین‌المللی پارالمپیک به شرح زیر است:

“با کمال تاسف و اندوه، کمیته بین‌المللی پارالمپیک فوت دوچرخه‌سوار ایرانی پارالمپیک را تایید می‌کند که در پی حادثه‌ای در صبح روز شنبه، ۱۷ سپتامبر، در مسابقه جاده‌ای در رقابت‌های پارالمپیک ۲۰۱۶ ریو اتفاق افتاد.

بهمن گلبارنژاد، ۴۸ ساله، حوالی ساعت ۱۰:۴۰ دقیقه صبح، در بخش اول مسیر “گرومری” که بخش کوهستانی مسیر مسابقه است، دچار سانحه شد. این ورزشکار در محل مسابقه مورد مراقبت پزشکی قرار گرفت و در جریان انتقال به بیمارستان ورزشکاران، دچار حمله قلبی شد. آمبولانس در همان لحظه به سمت بیمارستان “یونایتد ریو” در “بارا” تغییر مسیر داد اما او لحظاتی پس از انتقال به بیمارستان درگذشت.

خانواده‌ی این ورزشکار که در ایران بسر می‌برند، عصر امروز خبر را دریافت کردند و تیم ایران نیز بعدازظهر امروز در دهکده ورزشکاران گرد هم آمدند و خبر به آنها داده شد.

فیلیپ کریون، رئیس کمیته بین‌المللی پارالمپیک در این باره گفت: “این خبر واقعا ناراحت کننده است. جنبش پارالمپیک با خانواده‌ی بهمن، هم‌تیمی‌ها و نیز با کمیته ملی پارالمپیک ایران ابراز همدردی می‌کند. خانواده‌ی پارالمپیک همگی اندوهگین هستند برای این تراژدی هولناکی که روی بازی‌های پارالمپیک بزرگ در ریو سایه انداخته است”.

کارلوس نازمن، مسئول بازی‌های ریو ۲۰۱۶ نیز گفت: “این خبر بدی برای ورزش و برای جنبش پارالمپیک است. قلب و دعای ما همراه خانواده‌ی بهمن، هم‌تیمی‌ها و همه‌ی مردم ایران است”.

برایان کوکسن ، رئیس انجمن بین‌المللی دوچرخه سواری نیز گفت: “از فوت دوچرخه سوار ایرانی، بهمن گلبارنژاد بسیار ناراحتم. به یاد خانواده‌ی او و دوستانش هستیم و به کمیته ملی پارالمپیک ایران تسلیت می‌گوییم”.

در پی درگذشت بهمن گلبارنژاد، پرچم ایران در دهکده‌ی بازیها به حالت نیمه افراشته درآمد. پرچم پارالمپیک نیز در دهکده‌ی بازیها، و نیز در محل برگزاری مسابقه فینال والیبال بین ایران و بوسنی هرزگوین در روز ۱۸ سپتامبر به حالت نیمه افراشته درخواهد آمد. در مراسم پایانی بازی‌های پارالمپیک ریو (یکشنبه ۱۸ سپتامبر) به یاد بهمن گلبارنژاد یک دقیقه سکوت اعلام خواهد شد. همچنین سانحه پیش آمده مورد بررسی دقیق قرار خواهد گرفت.

این دومین بازی گلبارنژاد در پارالمپیک ریو بود. او بار اول در مسابقه سی-چهار شرکت کرد و چهاردهم شد. او همچنین در بازی‌های پارالمپیک لندن ۲۰۱۲ شرکت کرده بود.”

پرچم

پارالمپیک ۲۰۱۶ – روز نهم

نکته‌ی اول: روزهای دهکده به پایان خود نزدیک می‌شود. تعداد زیادی از پارالمپین‌های ایران برگشته‌اند و تعدادی دیگر هنوز در ریو بسر می‌برند تا بازی‌شان تمام شود. در دو روز باقی مانده از بازی‌ها، دو فینال مهم در پیش داریم: تیم فوتبال پنج نفره (بازیکنان نابینا و کم بینا) که امروز (شنبه) مقابل تیم میزبان بازی می‌کند؛ و تیم ملی والیبال نشسته که پس فردا با رقیب دیرینه‌اش بوسنی و هرزگوین دیدار خواهد کرد. دو مدال طلا می‌تواند رتبه‌ی ایران را سه-چهار پله بالاتر ببرد، به شرط آنکه در تعداد مدال آوری کشورهای نزدیک به رتبه‌ی ایران تغییر زیادی اتفاق نیفتد.

نکته‌ی دوم: المپیک و پارالمپیک دو بعد از ویژگیِ جسمیِ انسانی را جلوی روی ما به تماشا می‌گذارند که تضاد عجیبی با هم دارند: بیشتر المپین‌ها، الگوی بدنیِ “ظاهرِ سالم” و “بی‌نقص” یا “کم‌نقص” را ارائه می‌کنند؛ الگویی عموماً حسرت برانگیز که با سطح متوسط بدن‌های عموم افراد، فاصله‌ی زیادی دارد. بدن سالم، بی‌نقص و پرتوان با تخصصی ویژه در رشته‌ای ورزشی، رقابت‌های کمتر از میلی‌متری، و نتیجه‌هایی که صدم و هزارم ثانیه رنگ مدال را برای آنها تغییر می‌دهند؛ همگی اجزای بسته‌ای از بدن “ظاهرا سالم‌”اند که از سطح متوسط بدنی که بیشتر آدم‌ها دارند، بسیار دور و حتی دست نیافتنی است. برعکس در این سوی میدان، بازی‌‌های پارالمپیک، بدن‌های متفاوتی را نشان می‌دهد که برخلاف تصور و توقع افرادِ غیرمعلول، توانایی‌های ویژه‌ای دارند. این بدن‌ها هرچند ظاهرا متفاوت و در تضاد با آن “ظاهر سالم” هستند، اما به شکل دیگری توانمندند. بدنِ انسان متوسط شاید هرگز شبیه یک المپین نشود اما هر آن این احتمال می‌رود که بدنِ ظاهرا سالم، به دلیلی، از بیماری و تصادف گرفته تا روند سالمندی، دچارِ معلولیتی شود. پارالمپیک این دو پیام را می‌دهد که اول: معلولیت اتفاق عجیبی نیست که فقط برای غریبه و همسایه‌ رخ بدهد؛ و دوم: اگر عضوی خاص از بدن غایب است، حتما عضو یا اعضایی دیگر هستند که توانایی‌های دیگری داشته باشند.

به نظر من، پارالمپیک به واقعیت‌های ملموس زندگی آدمی نزدیک‌تر است تا المپیک که مجموعه‌ای است از افرادی بسیار استثنایی که از حد متوسط فیزیک آدمی فراتر رفته‌اند. منظورم این نبود که ادعا کنم المپیک را دوست ندارم.  اتفاقاً طرفدار ورزشم و بعضی رشته‌های المپیک را با علاقه دنبال می‌کنم؛ اما در نهایت، مدال طلای قهرمانی را به پارالمپیک می‌دهم. زنده باد همه ورزشکاران، و به خصوص پارالمپین‌ها!

** نگین حسینی، روزنامه نگار و فعال حقوق معلولیت

خلاصه‌ی نتایج روز نهم:

تیم ملی فوتبال هفت نفره ایران در دیدار فینال با نتیجه ۲-۱ از اوکراین شکست خورد و مدال نقره پارالمپیک را به دست آورد.

تیم ملی والیبال نشسته مردان در یک بازی سرنوشت ساز با تیم میزبان، توانست با نتیجه ۳-۰ از سد برزیل بگذرد و راهی فینال پارالمپیک ۲۰۱۶ شود.

حامد امیری در پرتاب وزنه مدال نقره‌ی دیگری برای ایران به ارمغان آورد.

جلیل باقری در رقابت‌های پرتاب وزنه نتوانست به مدالی دست پیدا کند.

بتول جهانگیری در پرتاب وزنه کلاس F33  تیر و کمان ششم شد.  

سمیه عباسپور در اولین حضور خود در مسابقات تیر و کمان پارالمپیک، در رقابتی نزدیک با حریف کره‌ای، با اختلاف ۲ امتیاز از دستیابی به مدال برنز باز ماند. مجید کاکوش نیز که اولین حضور پارالمپیکی‌اش را تجربه می‌کرد، نتوانست به مرحله‌ی نیمه نهایی صعود کند.

در پایان روز نهم، ایران با ۲۱ مدال: ۷ طلا، ۸ نقره و ۶ برنز در رده‌ی ۱۵ جدول توزیع مدال‌ها قرار گرفت.