از آتش تا گلستان…

حالا دیگر او رفته و این نوشتن ها چیزی را، کسی را، برنمی گرداند. اما فکر می کنم دستکم بر خودم واجب است تا چند خطی در مورد او بنویسم تا هم قدردانی شخصی از او کرده باشم و هم نام و مرگ پرافتخارش در بایگانی شخصی ام به یادگار بماند.

امید عباسی، آتش نشان فداکاری بود که چند روز پیش، با دست خالی به جنگ شعله ها رفت و درست وسط جهنم آتش و دود، ماسکش را در آورد و بر دهان دختری خردسال قرار داد تا او را از مرگ حتمی نجات دهد اما در عوض، خودش جان بر سر این فداکاری گذاشت.

سوال در ذهنم زیاد است؛ از جمله اینکه آیا در این زمانه با پیشرفت های آنچنانی، هنوز راهی برای نجات آسان‌تر و کم‌خطرتر قربانیان گرفتار در وسط آتش سوزی‌ها پیدا نشده است؟ فاصلۀ ایران با جهان پیشرفته در زمینۀ تکنیک‌های اطفای آتش چقدر است، و از همه مهم تر اینکه آیا این آتش نشان فداکار، نمی‌توانست ماسکی ذخیره به همراه داشته باشد؟

هرچه بود، گذشت. امید دارم که آتش بر امیدِ از دست رفته، گلستان شده باشد…