پارالمپیک ۲۰۱۶ – روز یازدهم

مدال طلای والیبال نشسته را بردیم؛ رقیب دیرینه، بوسنی هرزگوین را با برتری تمام شکست دادیم و با این مدال خوشرنگ، جایگاهمان از رده‌ی ۲۰ جدول توزیع مدال‌ها به ۱۵ صعود کرد. پیروزی همیشه شیرین است، مبارکِ همه باشد به خصوص برای بازیکنان تیم ملی والیبال نشسته که سال‌هاست برای این لحظه زحمت کشیده‌اند. برای من به شخصه، این پیروزیِ آخر شیرین و تلخ بود. هنوز اتفاقی را که برای دوچرخه سوارمان افتاد، هضم نکرده‌ام. فکرم و روحم سر آن پیچ لعنتی، روی آن شیب تند، جا مانده است. هنوز بهمن را می‌بینم روی دوچرخه‌ای که به زونِ مرگ می‌رسد و راهش از همه‌ی رقیبانش جدا می‌شود برای همیشه. از دیروز بارها پیش خودم تصور کرده‌ام چطور ممکن است این اتفاق افتاده باشد؛ سرعت زیاد؟ کسی پیچید جلویش؟ چطور زمین خورد؟ مگر می‌شود به این سادگی؟ مرز بین زندگی و مرگ چقدر باریک است؛ این را می‌دانم اما هر بار که اتفاقی مرگبار می‌افتد، می‌فهمم که واقعیت را می‌دانم اما شاید هنوز ناباورم.
ببخشید که کامتان را تلخ کردم در این لحظات شیرین. ببخشید که نتوانستم از شادی و غرور تیم ملی والیبال نشسته‌مان بنویسم بی‌آنکه قلم سوگوارم نشتر بزند به شیرینی این لحظه. ببخشید که مجموعه‌ی نوشته‌های هر روزه‌ام از پارالمپیک اینقدر تلخ تمام شد؛ هرچند مطمئن نیستم که این آخرین نوشته‌ام باشد. مطالب دیگری دارم که باید در جمع بندی نهایی بنویسم؛ ضمنا مراسم پایانی مانده، با پرچم‌ نیمه‌برافراشته، با یک دقیقه سکوت… چرا اینقدر تلخ شد چنین پارالمپیکی که می‌توانست به شادی و شادمانی تمام شود… و ده‌ها سوال دیگر که شاید هیچ وقت جوابی برایشان پیدا نکنم. روحت شاد قهرمان. بوسه به دست‌های پرتوان‌تان، قهرمانان.

نگین حسینی، روزنامه‌نگار، فعال حقوق معلولیت