به یاد معصومه صفی، همکار مهربانی که به آسمان پر کشید

تو مثل اسمت پاک بودی…

نگین حسینی

چرا اینقدر به یاد تو هستم؟ نمی‌دانم. شده‌ای مثل یکی از «عزیزانم» که از دستشان داده‌ام و خیلی اوقات با یادآوری خاموش خاطرات آنها در ذهنم زندگی می‌کنم. آدم‌هایی که می‌توانند بد باشند یا بدی کنند، دستکم این خوبی را دارند که جایی برای دلتنگی باقی نمی‌گذارند. اما آدم‌های خوب وقتی می‌روند، دردی همیشگی را در قلب آدمی به یادگار می‌گذارند. تو چرا اینقدر خوب بودی مصی؟ دلتنگی‌ات رهایم نمی‌کند. رهایمان نمی‌کند. من از طرف جمع بزرگی از دوستان و دوستدارانت می‌نویسم. شاید هرکسی که تو را نشناسد، خیال کند در رثای تو اغراق‌ می‌کنم اما  تک تک کسانی که حتی در زمانی کوتاه تو را شناختند، به صداقت کلماتم گواهی می‌دهند. چرا باور نمی‌کنم مصی؟ هنوز حتی بیماری‌ات را باور نکرده‌ام، چه رسد به مرگت را. هیچ کس هنوز رفتن تو را باور ندارد. همه انگار خواب می‌بینیم. گویی منتظریم که چشم باز کنیم و از این کابوس تلخ رها شویم. امشب درست سه سال می‌شود که کابوس رفتن تو بر ما سایه انداخته است.

تو را سال‌های سال می‌شناختم. بیشتر از هفده سال. اوایل دهه ۱۳۷۰ تقریبا با هم در روزنامه اطلاعات شروع کردیم؛ تو در بخش حروفچینی کار می‌کردی و من در تحریریه؛ اما گهگاه که به حروفچینی سر می‌زدم، تو را از دور می‌دیدم که همان لبخند زیبای همیشگی را بر لب داشتی. وقتی چشم‌هایت برق می‌زد، می‌دانستم بهانه‌ای داری تا سر به سرم بگذاری. با اشتیاق به سمت میزت می‌آمدم. چرا اینقدر مهربان بودی مصی؟ کاش اخمی، حرف تلخی، نگاه بدی… نه… تو مثل اسمت پاک بودی، معصوم و بی‌غش. در توانت نبود کسی را برنجانی. هرگز رفتار بدی با کسی نکردی. آرام بودی و متین. زیبایی‌ات چشمگیر بود اما وقار و منشی که از درونت می‌جوشید، جذابیتت را بیشتر و شخصیتت را متفاوت‌تر می‌کرد.

مصی چرا اینقدر به تو فکر می‌کنم؟ چرا به خوابم می‌آیی؟ همیشه با همان لبخند می‌بینمت، اما گویی راضی‌تری. وقتی تو را به خواب می‌بینم، دیگر غم پنهانی که گاه در چشم‌هایت موج می‌زد، در نگاهت نیست. تو از همه دردها رها شدی؛ اما هنوز آنهایی که دوستت دارند، دوری‌ات را رنج می‌کشند. داغ فرزند، کمر پدر و مادرت را شکست. یکی از همان روزهای اول بعد از رفتنت، همسرت از خانه مشترکتان با تلفن همراه پدرت تماس گرفت؛ اسم تو افتاد روی موبایل پدر: «خدایا می‌شود دخترم باشد؟ ممکن است معجزه شود و صدای مهربان مصی‌ام را از پشت خط بشنوم؟» اما نه. دیگر مسیحی در این دنیا نبود تا مصی را برای ما زنده کند.

گویی همین دیروز بود که دخترت شقایق را به دنیا آوردی. او حالا کلاس پنجم است. سال‌هاست که با نبودنت خو گرفته اما مگر می‌تواند نُه سالی را که در دستان مهربان تو بالید و قد کشید، فراموش کند؟ شقایق تنها یادگار تو است برای خانواده‌ات. شقایق تنها مونس همسر تنهای توست.

نه مصی، هیچ داغی کمرنگ نمی‌شود؛ تنها در قلب آدمی ریشه می‌دواند، و جایی عمیق و همیشگی پیدا می‌کند. وقتی عزیزی چون تو می‌رود، بخشی از قلب آدمی را با خودش می‌برد؛ و ما دوستداران تو سال‌هاست که گوشه‌ای از قلب‌مان را به خاک سپرده‌ایم…

…همیشه میونِ قابِ خالیِ درهای بسته/ طرح اندام قشنگت، پاک و رویایی نشسته/ کاش می‌شد چشام ببینن/ طرح اندام تو داره/ زنده میشه، جون می گیره/ پا توی اتاق میذاره/

کاش میشد صدای پاهات/ بپیچه تو گوشِ دالون/ طرفِ دالون بگرده/ سرِ آفتابگردونامون/ کاش میشد دوباره باغچه/ پُرِ گلهای تو باشه/ غنچه‌ی سفید مریم/ با نوازش تو واشه/

کاش میشد اما نمیشه/ نمیشه بیای دوباره/ نمیشه دستات تو گلدون/ گلای مریم بذاره/ کاش میشد اما نمیشه/ این مرام روزگاره/ رفتنت همیشگی بود/ دیگه برگشتن نداره…

****

تا زدیم چشم به هم، فرصت دیدار گذشت…

رحیم رمضانی، مسئول بخش حروفچینی موسسه اطلاعات

کجاست هم‌نفسی تا که شرح غصه دهم

که دل چه می‌کشد ز روزگار هجرانش

مهر ماه هر سال، سالگرد کوچ مهاجرگونه مادری مهربان و دلسوز است که در عنفوان جوانی دار فانی را وداع گفت و پای از قلمرو هستی بیرون کشید. همکار و خواهر خوبمان معصومه صفی که با تحمل چندین ماه درد، رنج و بیماری، در نهایت راه آسمان را در پیش گرفت و همه کسانی را که شیفته اخلاق و معرفتش بودند، در غم جانکاه فقدانش تنها گذاشت.

سه سال مالامال از خاطره‌های او: همدلی‌ها، همراهی‌ها، همکاری‌ها، مهربانی‌ها، راستی و درستی و دلسوزی‌هایش گذشت. اکنون (۱۵ مهر ۸۹) سه سال از رفتن او می‌گذرد، ولی هنوز روزی نیست که به یاد او نباشیم؛ ما که هر روز شاهد نجابت، سکوت، متانت و وقار او بودیم. او رفت ولی یاد او همیشه با ماست و خدای او می‌داند که تا چه حد دعاگوی اوییم و تا چه حد محتاج دعای او هستیم.

با رفتن او بدترین روزهای زندگی ما رقم خورد و روزهای پر از غم و اندوه بر ما ترسیم شد. در آستانه سومین سالگرد خزان دلگیر عزیزمان سرکار خانم معصومه صفی، زلال اشک‌هایمان را به بیکران دریا می‌دهیم؛ باشد که یاد او، ما را به ساحل انتظار آورد.

از درگاه ایزد منان، شادی روحت و بلندای مقام تو را مسئلت می‌کنیم و می‌دانیم که او خود خالق خوبان و خود خدای خوبان است.

******

همیشه به یادت هستم مصی عزیز

راشین اسکویی، صفحه‌آرایی موسسه اطلاعات

مصی عزیزم، تو از اندک دوستانی بودی که روی زندگی من خیلی تاثیر گذاشتی. آنقدر خوب بودی که نمی‌توانم توصیف کنم. صبورانه به حرف‌هایم گوش می‌دادی و دلسوزانه راهنمایی می‌کردی. خودت می‌دانی که گاهی خیلی به تو نیاز دارم اما چاره‌ای نیست جز آنکه در خلوتم، به یادت پناه ببرم. خیلی اوقات در تنهایی‌هایم با تو حرف می‌زنم.

هنوز دوستت دارم و هیچ چیز باعث نمی‌شود از فکرت دور شوم. همیشه به یاد ساعت‌هایی که با هم بودیم، هستم. دلم برایت خیلی تنگ شده است، مصی جان..

روحت شاد و یادت گرامی.

****

یادی از همکار

محمود پورعالی، روزنامه اطلاعات بین‌الملل

سه سال پیش، خبر درگذشت همکار عزیزمان خانم معصومه صفی، بیش از آنکه مرا بهت‌زده کند، دخترم «بتیسا» را که در آن زمان خردسال بود، در شوک سختی فرو برد. بتیسا هرگز تصور نمی‌کرد که خانمی به آن مهربانی یکباره تنهایش بگذارد. خانم صفی همیشه مادرانه و دوستانه پذیرای دخترم در محل کار بود و در ساعاتی که من مشغول کار بودم، بتیسا را صمیمانه در کنار خودش می‌نشاند و با سرگرم کردن او و خرید انواع شکلات و خوردنی، ساعات لذت‌بخشی را برای دخترم فراهم می‌کرد اما بعد؟

و بعد ناگهان پرنده‌وار از میان دوستدارانش پر کشید و بتیسا را تنها گذاشت.

دخترم وقتی خبر را شنید، اول به نقطه‌ای خیره شد و بعد صدای گریه‌اش فضای خانه را پر کرد. حالا از مرگ دردناک خانم صفی سه سال می‌گذرد ولی هنوز عکسش در گوشه آیینه میز توالت اتاق دخترم به او لبخند می‌زند و نگاهش برای دخترم یادآور خاطرات خوبِ با او بودن است.

یادش گرامی.

*****

پی نوشت ها:

معصومه صفی روز ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۱ در تهران به دنیا آمد. او بهمن ۱۳۷۲ در موسسه اطلاعات مشغول به کار شد و تا آخرین روزهای حیات کوتاهش در بخش حروفچینی کار کرد. معصومه اوایل دهه ۱۳۸۰ ازدواج کرد و دختری به نام شقایق به دنیا آورد. متاسفانه در سال ۱۳۸۷ به بیماری سرطان مبتلا شد و با وجود بهبود نسبی پس از چند ماه درمان، از اواخر تابستان ۱۳۸۸ حالش رو به وخامت گذاشت. معصومه پس از ماه‌ها رنج و درد، سرانجام روز ۱۵ مهر ۱۳۸۸ به آسمان‌ها پر کشید.

از همکاران عزیزم آقایان رمضانی و پورعالی و خانم اسکویی که به درخواستم پاسخ مثبت دادند و به یاد معصومه صفی مطالبی نوشتند و برای روز + نامه فرستادند، صمیمانه ممنونم. برای پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر و تنها دختر معصومه، روزهایی بهتر آرزومندم.

شعری که در پایان مطلبم آوردم، ترانه «قصه گل و تگرگ» با صدای سیاوش قمیشی است. نمیدانم ترانه سرای آن کیست اما می توانید این ترانه را که این روزها خیلی به یاد مصی زمزمه اش می کنم در اینجا یا اینجا بشنوید.

همگی برای شادی روح مصی عزیز یک کار نیک انجام خواهیم داد.

لینک مطالب قبلی در مورد معصومه صفی:

خدایا خدایا مصی هم رفت

برای معصومه عزیز

11 نظر در “به یاد معصومه صفی، همکار مهربانی که به آسمان پر کشید

  1. دوستت رو نمی شناختم ولی همین که دوست تو بوده مشخص هست که چه خانومی بوده ،می فهممت نازنینم ، روحش شاد و یادش جاودانه باد

  2. اشک در چشمانم جاری شد وقتی این همه دلتنگی را روی دلم تلنبار دیدم. چهره معصوم مصی چنان نگاهت می کند که گویی هنوز هم در این اداره راه می رود، می خندد و در کنار دوستان و همکارانش زندگی می کند. خدایا مرگ چه وا‍‍‍‍‍‍ژه غریبی است.
    مصی خیلی خوشبخت بود که دوستانی چنین باوفا در کنارش حضور داشتند. یکی از آمریکا، دیگری از شمال ایران و رییسش بعد ا ز سال ها به یادش قلم می زنند و البته این امر نشان می دهد که مصی چقدر خوب و دوست داشتنی بوده
    روحش شاد

  3. نگین عزیزم ازت ممنونم که عکس مصی عزیز را گذاشتی و با نوشته زیبایت قلب مرا هم به درد آوردی و این امکان را دادی تا من هم برایش بنویسم.
    همانطور که گفتی مصی پاک و عزیز و دوست داشتنی بود هنوز هم هست. واقعا” رفتنش را باور نمیکنم. مصی جان با اینکه دوستی من و تو فقط 3 سال طول کشید آنقدر با تو صمیمی و نزدیک شده بودم که انگار سالهاست می شناسمت. هر روز به عشق دیدن تو به قسمت صفحه بندی روزنامه می امدم تا روزم را با خنده های تو شروع کنم. مصی جون نبودنت خیلی سخته راستش هنوز منتظرم تا از سفر برگردی هنوز بعد از 3 سال نمیتونم به قسمتی که تو می نشستی برم شاید باورت نشه ولی هنوز منتظرم برگردی و دوباره خنده های قشنگت را ببینم و SMS های قشنگت را بخونم. مصی عزیزم خیلی دلم برات تنگ شده خیلی زیاد ولی اون صورت مثل ماهت با لبخند قشنگت همیشه جلوی چشمامه. دوست دارم مصی جان
    روحت شاد و همیشه در آرامش باشی

  4. سالها بدون اینکه اسمش را بدونم دوستش داشتم. نمیدونم چرا شاید چون همانطور که تو گفتی یک معصومیت و جذابیتی در صورتش بود که بی اختیار به طرفش کشیده میشدی. بعدها گاهی در رستوران اداره با هم صحبتی میکردیم. همانطور که گفتی در عین ساکت و بسیار محجوب بودن خیلی هم شیطون بود.یادش بخیر. اون روزهای تلخ من در ایران نبودم ولی وقتی خبر بیماریش را شنیدم بسیار ناراحت شدم ولی هرگز فکر نمیکردم این موجود دوست داشتنی انقدر زود پر بکشه. منهم خیلی وقتها به یادش میفتم . امیدوارم خانواده اش و بخصوص مادر و دخترش تلخی روزهای بدون او را با یاد خوبیهاش شیرین کنند. روحش شاد

  5. ممنون بخاطر این همه احساسات زیبا و خوشحالم از اینکه خواهرم دوستانی به این خوبی داشته و هنوزم داره . مطمئن هستم که مصی هم به داشتن شماها افتخار میکنه و همیشه به یادتون هست .
    باز هم ممنون که یادشو زنده نگه داشتین .
    ______________
    پاسخ: آقا محمدرضا ممنون. سلام گرم منو به خانواده و به خصوص مادر و پدر گرامی برسونید
    براتون روزهای بهتری آرزومندم

  6. دوست عزیز
    من متأسفانه خانم صفی را نمی شناختم. می گویم متأسفانه، چون معتقدم انسان های تا به این اندازه خوب و البته کمیاب، ارزش شناخته شدن دارند؛ که باید هوارشان زد در این وانفسای قحطی خوبی و انسانیت!
    و چرا پژواک تجسم معنای این عبارات تلخ و در عین حال حقیقی، اینقدر آزارمان می دهد در طول این چند روزه کوتاه عمر؟ که:
    خوبها، زود می میرند!
    دست تقدیر، عجب خاصه گزین است!
    گلچین روزگار، چه زود می چیند زیباترین گل های باغش را!
    ***
    دوستت را نمی شناختم؛ اما، کلمه کلمه نوشته ات برایم آشنا بود. مرا به یاد مسی (مهسا) یم انداخت که عجیب شبیه بود به مصی (معصومه) تو!
    و تجسمش کردم با همان اوصاف در پشت پیشخوان کتابخانه انستیتو الکترونیک دانشگاه تهران به جای سالن حروفچینی روزنامه اطلاعات.
    می دانی که من خوب می فهمم حال تو را و حال خانواده مصی را.
    روح این هر دو خواهرانم (مسی و مصی) قرین آسایش و آرامش باد.
    دست مریزاد.
    ____________________
    مهیار عزیز، بسیار متعجب شدم از این شباهت عجیب، از اسم تا رسم…
    من هم مسی شما را ندیدم اما به اندازه پری، جایی خاص در قلبم دارد. خیلی اوقات مسی را هم نادیده در ذهنم مرور می کنم
    برای هر دو این عزیزان آرامش همیشگی آرزومندم و از آنها می خوام پری کوچک ما را تنها نگذارند
    ممنون که به من سر زدید

  7. روحش غریق رحمت و آمرزش پروردگار .. معصومه جزو افرادیه که میگویند عرض عمرش زیاد است ، آنقدر خاطره های زنده و پر تکاپو از او به جا مانده که حتی من که نمیشناختمش نیز انرژی او را حس کردم ..

  8. نگین جان من نه تا حالا شما رو دیدم نه مصی جون رو ولی الان نزدیک به یک سال و نیم است که عروس این خانواده شدم که باعث افتخار من است و با هر بار پا گذاشتن در آن خانه روح پاک و مهربان مصی عزیز را احساس می کنم و از اینکه این سعادت نصیبم نشد تا از همجواری در کنار او لذت ببرم متاسفم واز خداوند منان آرزوی صبر ابدی برای دختر زیبا و خانواده ی محترمش به خصوص مادر مهربانش خواهانم
    ______________
    پاسخ: فائزه خانم، از آشنایی دورادور با شما خیلی خوشحالم. مطمئنم اگه مصی عزیز در بین ما بود، از شما زیاد تعریف می کرد.
    برایتان روزهای خوبی در کنار خانواده جدیدتان آرزومندم. سلام مرا به همگی برسانید

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.