یک چشم اشک شوق و دیگری اشک غم…

این روزها بازار هدیه دادن و تقدیر از قهرمانان پارالمپیک داغ داغ است. خبرهای خوبی می‌رسد؛ هم از بازتاب رسانه‌ای ورزش افراد دارای معلولیت و هم از پاداش‌هایی که مدال‌آوران پارالمپیک لندن ۲۰۱۲ می‌گیرند. چه خوب که جامعه، با همه مشکلات اقتصادی و اجتماعی و… که با آنها دست و پنجه نرم می‌کند، از خوابی نسبتا طولانی بیدار شده و قهرمانان پارالمپیک را ارج می‌نهد. همیشه بحث بر سر تفاوتی بود که در پاداش‌دهی میان قهرمانان المپیک و پارالمپیک وجود دارد. ظاهرا در این دوره از پارالمپیک نه تنها این تفاوت از میان برداشته شده، بلکه حتی سازمان‌ها، شرکت‌ها، کارخانه‌های و تولیدکنندگان بیشتری به جمع حامیان مالی پارالمیپن‌ها پیوسته‌اند. یکی از دلایل این اتفاق مبارک را باید در رویکرد جدید صدا و سیما در پوشش خبری پارالمپیک ۲۰۱۲ دانست که جای تقدیر دارد.

اما در اینجا بنا ندارم صرفا به این جنبه بپردازم. دوست دارم از کسانی بنویسم که در بازار مدال و پاداش فراموش شده‌اند. من در پارالمپیک لندن با ورزشکاران ایرانی مصاحبه‌های نسبتا مفصل و عمقی داشتم. بجز صحبت از نام و فامیل و تعداد مدال و مسابقات جهانی، فرصت‌هایی پیش می‌آمد که از دردهایی که داشتند و دارند، سخن می‌گفتند. مگر می‌شود بغض‌های‌شان را از یاد ببرم که بعد از شکست‌ها در گلویشان می‌شکست؟ نه فقط از آن رو که نتوانسته بودند نام ایران را پرآوازه کنند، بلکه از آن جهت که می‌دانستند سرنوشت اقتصادی زندگی‌شان در گرو همین مدال‌هاست. اگر مدال نیاورده‌اند، یعنی از گردونه پاداش و تقدیر حذف می‌شوند.

ورزشکاران پارالمپیکی اغلب مشکل اشتغال دارند؛ نه فقط به این دلیل که جامعه و بازار کار آنها را به خاطر معلولیت پس می‌زند، بلکه هم از آن رو که برای رفتن به تمرینات، اردوهای طولانی، و مسابقات غیبت‌های زیادی دارند که در نبود فهم درست از فرهنگ ورزشی و حمایت از ورزشکاران، منجر به اخراج آنها می‌شود.

در گفت‌وگوهایی که با ورزشکاران پارالمپیکی داشتم، گاه اشک در چشم‌های شان حلقه می‌زد… یکی می‌خواست پاداش احتمالی‌اش را خرج تحصیل خواهر و برادرش کند؛ دیگری بنا داشت به خانه خواهرش برود و از او بخواهد هر آرزویی دارد با پاداش قهرمانی‌اش برآورده کند؛ دیگری می‌خواست آن را به زخمی از زندگی‌اش بزند؛ و کوتاه اینکه در آرزوهای بربادرفته بیشترشان، حسرتی عمیق بود به خاطر از دست دادن فرصتی که به تامین معیشت آنها کمک می‌کرد.

این روزها که خبر پاداش‌های خوب و دلچسب برای پارالمپین‌ها را می‌شنوم، خوشی و ناخوشی درونم در هم می‌آمیزد. یک چشم اشک شادی و چشم دیگر اشک غم. فکر می‌کنم تا وقتی که زنده‌‌ام، اندوه حرف‌ها و گفته‌ها و ناگفته‌هایشان را درون سینه‌ام حمل کنم؛ تا روزی که یقین داشته باشم هزار و یک گره زندگی‌شان باز شده است… آمین!

 عکس: ساره جوانمردی؛ مدال برنز تبراندازی در پارالمپیک لندن ۲۰۱۲ – عکاس: مازیار نیک خلق. سایت وزارت ورزش و جوانان

استفاده از این مطلب، فقط با ذکر نام نویسنده و منبع، مجاز است. لطفا در صورت استفاده، به من اطلاع دهید: neginh@gmail.com

7 نظر در “یک چشم اشک شوق و دیگری اشک غم…

  1. به نام خدا
    سلام
    خانم حسینی
    حس صمیمی و دردآشنایی درونی شما با افراد معلول همیشه تحسین برانگیز بوده و هست. نفوذ شما در پستوهای تو در توی تنهایی و دلتنگی های دوستان دارای معلولیت حاصل سالها همدلی و همزبانی با این عزیزان می باشد.

    اما نگین عزیز!
    از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
    با مردم بیدرد ندانی که چه دردی است؟

    نمی دانم !
    شاید تحمل رنج سالها همراهی معلولیت باعث شده اینقدر ناامید از احوال خوب برای روزگار این مردم سالخورده باشم یا واقعیت این هست که می بینم تلاش بسیار و نتیجه بسیار اندک شاید که حتما باید مثل شمعدانی آن گل کوچک و زخمی را باور کرد و گفت : شمعدانی های باورم خشکیده اند بیا شمعی روشن کنیم.
    حرف برای نگفتن بسیار هست بگذریم بهتر است مثل همه همیشه هایمان
    ________________
    سلام
    چه بگویم…
    من فقط از زبان یک شنونده سخن می گویم و شما از زبان خود درد…
    حق دارید…
    با اینهمه گمان می کنم ما زنده به امیدیم
    اگر امید نباشد، زودتر از شمعدانی، می خشکیم و می میریم
    بیایید نگهبان تک شعله ی تنهای امید باشیم
    هرچه باشد، نوری است در تاریکی…
    ممنون که همراهید

  2. بازآ که چون برگ خزانم رخ زردی‌‌ست
    با یاد تو دم ساز دل من دم سردی‌ست

    گر رو به تو آورده‌ام از روی نیازی‌‌ست
    ور دردسری می‌دهمت از سر دردی‌ست

    از راهروان سفر عشق درین دشت
    گلگونه سرشکىست اگر راهنوردى ست

    در عرصه اندیشه من با که توان گفت
    سرگشته چه فریادی و خونین چه نبردى ست

    غمخوار به جز درد و وفادار به جز درد
    جز درد که دانست که این مرد چه مردی است

    از درد سخن گفتن و از درد شنیدن
    با مردم بىدرد ندانی که چه دردی است؟

    چون جام شفق موج زند خون به دل من
    با این همه دور از تو مرا چهره زردی است

    مهرداد اوستا

  3. منم با نظرت موافقم، وقتی که می شنویم چه قدر برای این پاداشها زحمت کشیدن و برنامه ریزی کردن، از ته دل براشون خوشحال میشیم. اما خب متاسفانه ، در دادن پاداشها اینقدر گاهی اتفاقای عجیب و غریب می افته که شیرینیش رو به تلخی تبدیل می کنه، اینکه مثلا به یکی بیشتر داده میشه به یکی کمتر، یا اینکه به مربیان به صورت مساوی این مبالغ اعطا نمی شه و … و پشت سر همه اینا مصاحبه و بیانیه و تکذیبیه و خراب کردن شخصیت آدمها و …
    دردناکه ولی خب حقیقت داره…

  4. پاییز پادشاه فصل هاست . با رنگهایی که گرمای خورشید مهر را در روزهایی که گامهای سرما در کوچه باغهای زندگی شنیده میشود .به چشمان ما تقدیم میکند . چشم ودل ما را از شکوه عشق لبریز میکند . درختان در پاییز تمام مهری را که از آفتاب دریافت کرده بودند به خورشید باز می گردانند تا پاسخ عشق نامشروط او را با رنگ خونین دلشان باز دهند و در پایان پاییز رهایی و رستگاری را در رقص فنا تجربه کنند . برای عشق میمرند و دوباره در بهار جانی سبز میگیرند
    پاییزت باشکوه و الهام بخش باد . نگین عزیز دور دست ها
    __________
    پاسخ: ممنون مهرزاد عزیز. همیشه الهام بخش و پرانرژی بمانی!

  5. من نمی دونم حسم یا حرفم درسته یا نه ولی من سالها پیش ورزش می کردم ولی نتونستم این تضاد رو حل کنم و ورزشو ول کردم: برد من باخت کسی است؛ شادی من غم دیگریست. برای همین رفتم دنبال ورزشهای بی رغیب مثل کوهنوردی یوگا و… وکلا از ورزش قهرمانی و رقابتی برای همیشه خارج شدم. بردن برای من شیرین بود اما باخت دیگری تلختر بود. تازه این فقط احساسم بود وای به حال اینکه تو کسی رو ببری که کلی اون باخت رو زندگیش تاثیر بگذاره
    ________________
    پاسخ: فرشید جان، احساسی که داشتی قابل ستایشه؛ و مهم تر اینکه عملی اش کردی. بهت تبریک میگم
    البته زندگی کلا صحنه رقابت و گاهی میدان بردن- باختنه
    بعضی ها سفارش میکنن که بهتره که موضوع شکست را خیلی جدی نگیریم و رقابت های زندگی (از جمله ورزش) را با شور و انرژی انجام بدیم؛ چون شکست هم فقط نقطه منفی نداره و خود رقابت واقعا شیرینه
    به هر حال ممنون که تجربه ات را در اینجا نوشتی. برام جالب بود

  6. نمی دونم می شه غیر از گفتن امیدوارم حرف دیگه ای زد؟
    من هم امیدوارم روزی مرزها و تفاوت ها بین افراد معلول و غیر معلول برچیده بشه و هر دو چشمت برای ایران و بویژه وضعیت افراد معلول برای همیشه و نه یک برهه خاص زمانی ،شاد باشه و بخنده
    ————–
    پاسخ: آمین، پری مهربون.

  7. خانم دکتر،
    مطلب اثر گذاری که نوشته اید مرا نیز به شکلی کاملاً ملموس با این احساس متناقض درگیر کرد . آنچه می توانم بگویم، فقط دو آمین است:
    آمین؛
    برای آرزوی زیبای شما در انتهای نوشته ارزشمندتان
    و
    آمین؛
    برای آرزوی خود من، درباره سلامتی وجود نازنینتان
    ____________________
    پاسخ: و آمین برای سلامتی شما و خانواده مهربانتان.
    از توجه شما به روز+نامه ممنونم

دیدگاه‌ها غیرفعال هستند.