باورش سخت است که چنین “آدم نماها”یی هنوز هستند؛ وگرچه میدانم تعدادشان یکی – دو تا هم نیست، باز باور نمیکنم که بتوانند تا این اندازه وقیح و آدم نما باشند… کسانی که تمام کارشان این است که زخمت بزنند، یا اگر زخمی کهنه داری، نمک روی آن بپاشند.
دوست خوب و نادیدهام، مریم، معلولیت جسمی دارد. او را از نزدیک ندیدهام اما حضورش در فیسبوک این مجال را داده است که متوجه شوم دختر خوب و باشخصیتی است. دوست ناشناسِ مریم در فیسبوک برایش پیامی را گذاشته که در تصویر میبینید. میبخشید، من از تکرار پیام در این متن ناتوانم.
شما هم باور نمیکنید، نه؟!
برای دیدن و باور کردن درجۀ پستیِ بعضی آدم نماها باید در شرایطی خاص باشی، باید معلولیتی، بیماری یی، نابسامانی یی داشته باشی تا بخشِ پنهانِ شخصیت آنها را ببینی. من و تو که جسمی سالم داریم و راه رفتنمان، نگاه کسی را خیره نگه نمیدارد؛ من و تو که ناتوانیهایمان را در هزار پسلۀ فکر و جسممان پنهان کردهایم؛ من و تویی که به ظاهر همه چیزمان روبراه است؛ شاید هرگز با آن بخش پستِ نا آدمیزادی روبرو نشویم تا چنین پیامی از آنها دریافت کنیم.
اما تصور کن افراد معلول چه میکشند وقتی حضوری در جامعه دارند؛ وقتی جلوی چشمانِ آدم نماها راه میروند و به باد تمسخر گرفته میشوند؛ وقتی در پارکها و در معابر عمومی، به خاطر شرایط جسمیشان، تُندی میبینند یا این سوال را میشنوند که “تو دیگه واسه چی اومدی اینجا؟!”؛ وقتی حتی در شبکههای اجتماعی هم از تلخی رفتار و شمشیر زبان و قلم آدم نماها در امان نیستند و این بازخوردها را دریافت میکنند… به راستی باید چه صبری داشته باشند تا شکسته شدن غرورشان را نه یک بار، نه دو بار، که به اندازه هر آمد و رفتشان تاب بیاورند؟!
من هم به جای مریم شکستم امشب؛ هرچند یقیناً اندوه او سنگین تر است و تحمل ناپذیرتر. میدانم که آدمنماها تن به خواندن این مطالب و یاد گرفتن نمیدهند. میدانم که آنها سرسخت ترین مغزها را دارند و آنقدر خوشبخت نیستند که قادر باشند خودشان را مرور کنند، بدبختیها و ضعفهایشان را بشناسند و سعی کنند اندکی بهتر شوند. و میدانم البته که آنها کسانی بیچارهاند؛ به غایت بیچاره که در نهایت، ترحم آدمی را برمیانگیزند…
من سالهاست در حوزۀ حقوق افراد دارای معلولیت، از زبان دوستان دارای معلولیتم خاطراتی تلخ شنیدهام در موردِ واکنش آدمنماها به معلولیت آنها؛ از اینکه چطور به راحتی قضاوت میشوند از روی وضعیت جسمیشان؛ و اینکه چطور به حاشیههای دوستی و حاشیههای ارتباطی و اجتماعی کشیده میشوند فقط به خاطر معلولیتشان؛ سالهاست که شنیدهام و همپای دوستانم رنج بردهام از نافهمی برخی که هیچ حد و مرزی بر نادانیشان نیست. سالهاست که شنیدهام و ساکت نماندهام؛ این بار هم نتوانستم بخوانم و چیزی نگویم.
بار دیگر مینویسم که باید باور کنیم که افراد دارای معلولیت و خانوادههای آنها، ذهن و احساسی تماماً انسانی دارند. مشکل جسمی هرگز به معنای کمتر بودن و حقیر بودن دیگری نیست. هیچ کس نقشی در انتخاب بدن، هیکل، رنگ پوست، زیبایی، مدل صورت و سلامت خود نداشته است که حالا بخواهد پاسخگو باشد. من و تو نیز ممکن بود با یک جهش کوچک معلول به دنیا بیاییم؛ یا حتی شاید در آیندهای دور یا نزدیک، در اثر اتفاقی، سلامت و شکل معمولی جسمیمان را از دست بدهیم. باور داشته باشیم که کسی که اندامی غیر از بدنِ ظاهرا معمولی دارد نیز آدمیزاد است، حس دارد، روح دارد، درک میکند، خوشی و ناخوشی دارد و ما میتوانیم با نگاهی، با کلامی، با پرسشی، با سکوتی، زخمش بزنیم.
دست برداریم از اینهمه چنگ انداختن به صورت همدیگر. اگر دوستِ هم نیستیم، لازم نیست دشمنی کنیم. ای کاش دینِ ما رفتار ما بود. ای کاش نماز ما، دستِ ما بود که روی صفحه کلید میچرخید و فحش و تحقیر نصیب این و آن نمیکرد. ای کاش خدای ما، درون ما بود تا راهبریمان کند از هزار چرخش ناآدمیزادی که در قالب نادانی پنهان است.
و در آخر، کلامی با دوست خوبم:
مریم عزیزم، قلب زخم خوردهات دهها دوست و همراهِ دیده و نادیده دارد. یقین داشته باش کسانی که تحقیر میکنند، خود بزرگترین تحقیرشدگان هستند. فقط کافی است بدانی در زندگی درونی و بیرونی آنها چه میگذرد؛ آن وقت یقینا از آنها خواهی گذشت و در عوضِ اسیدی که بر وجودت میپاشند، تو باید با اعتماد بیشتر به خودت، با روحیهای دوباره، و با پوستی سختتر، حضور اجتماعیات را حفظ کنی و مریم تر از همیشه، انسانتر از همیشه، باقی بمانی.
موسیقی “درخت” با صدای “کامران رسول زاده” را تقدیمت می کنم؛ برای یک عمر زندگی و سرو کله زدن با آدم نماها به کارَت می آید: