شاید بتونید زندگی یک کودک را نجات بدید

اگر ایران بودم، برنامه ای می گذاشتم و از همه دوستانم می خواستم اگه تمایل دارند، در روز و ساعتی مشخص، به مرکزی که در پایان متن آمده، مراجعه کنیم؛ شاید می تونستیم جان حتی یک کودک را نجات بدیم. فقط با یک ثبت نام ساده و در مرحله بعد، اگر لازم شد، فقط با یکبار خون دادن.

***

در حال حاضر تنها راه درمان قطعی بیماران مبتلا به سرطان خون، تالاسمی وسایر بیماریهای خونی، پیوند سلولهای بنیادی خونساز به آنهاست. این کار از طریق فردی که از لحاظ ژنتیکی (نه گروه خون) با بیمار مشابه باشد صورت می پذیرد. ۳۰% افراد بیمار از خانواده و فامیل خود فرد مشابه را پیدا می‌کنند ولی ۷۰% دیگر، در خانواده و فامیل فردی با ژنتیک مشابه را پیدا نکرده و می‌بایست از افراد غیرخویشاوند، ژنتیک مشابه را پیدا کنند و درصورت پیدا نکردن گزینه‌ای با چنین ویژگی‌هایی، جان خود را ازدست می‌دهند.

 همچنین تعداد افرادی که از لحاظ ژنتیکی در جامعه انسانی باهم مشابه باشند بسیار پایین است (احتمال دارد شما فرد مشابه باشید) لذا این امر مستلزم اینست که همه دست به دست هم بدهیم وبرای یاری رساندن به این عزیزان با گذاشتن تنها نیم ساعت از وقتمان و انجام یک آزمایش ساده خون،عضوی از این بانک سلول بنیادی شویم.

 در حال حاضر تعداد جمعیت ثبت نام شده در دو مرکز کمتر از ۵هزار نفراست که این رقم بسیار بسیار پایین است. لازم به ذکر است زمانی که جواب آزمایش ما با فرد بیماری مشابه باشد از سوی مرکز با ما تماس گرفته شده و اهدا در آن زمان صورت می گیرد و سلولهای بنیادی را ازخون ما می گیرند. شیوه اهدا، مشابه اهدای خون است.

 درایران دو مرکز ازداوطلبین ثبت نام بعمل می آورند:

بانک اهدا سلولهای بنیادی واقع در بیمارستان شریعتی تهران شنبه تا چهارشنبه(ازساعت۸تا۱) پنجشنبه ها(ازساعت۸تا۱۲)

سایت برای ثبت نام اینترنتی: www.iscdp.org شماره تماس:۰۲۱۸۴۹۰۲۶۶۹

مرکز سپاس واقع در سازمان انتقال خون مرکزی (جنب برج میلاد): شنبه تا چهارشنبه

سایت جهت ثبت نام اینترنتی: iscdr.ibto.ir شماره تماس:۰۲۱۸۸۰۶۷۳۳۸

 با پرینت ساده از این پوستر ونصب آن (باهماهنگی) در اماکن عمومی محل زندگی وکار خود مثل نانوایی، مسجد، هیات مذهبی، دانشگاه و…مخصوصا درتهران به نجات جان این بیماران که اکثرا کودکند بشتابیم.

درحال حاضر انجام آزمایشHLA وثبت نام درایران فقط در دومرکز بانک اهدا بیمارستان شریعتی ومرکز سپاس وابسته به سازمان انتقال خون درتهران صورت می پذیرد و درسایرشهرها هنوز فعال نشده اند.

برای نجات جان بیماران که عمدتا خردسالند، در صورت تمایل لطفا این پیام را برای دوستان خود ارسال کنید.

پاییز توبه شکن…

مدتی بود دستی به سر و روی روز+نامه نکشیده بودم. امشب تصمیم گرفتم با عکس‌هایی که خودم گرفته‌ام، حال و هوای خانه گرم و قشنگم را پاییزی کنم. من با نوشتن زاده شده‌ام؛ وگرچه در مقاطع مختلف از نوشتن‌های عمومی پرهیز کرده‌ام یا وقت نداشته‌ام، دلم همیشه با آن بوده است.

این پست شاید بهانه‌ای باشد برای دوباره نوشتن، ولو اینکه چند خط بیشتر ننویسم. البته در این تصمیم، دوست و همکلاسی قدیمی‌‌ام، نگار عزیز، بی‌تاثیر نبود که امشب با نوشته‌های صمیمی‌اش در وبلاگش آشنا شدم. ممنون یار دبستانی‌ام. ضمن اینکه دوستان عزیزی چون مهرزاد و میترا و آن نگار دیگری، همیشه تشویقم کرده‌اند که نوشتن در اینجا را از سر بگیرم که از آنها هم ممنونم.

در این شب پاییزی که طوفان سندی بدجور زوزه می‌کشد، برای دوستانم خانه‌هایی گرم و امن آرزو دارم. امید که طوفان‌های خوانده و ناخوانده، حتی اگر از کنار خانه شما می‌گذرند، نتوانند آتش عشق را درونتان خاموش کنند.

و این هم فال پاییزی شما که با روح این خانه و این نوشته، عجب جور درآمد!

به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم/ بهار توبه‌شکن می‌رسد چه چاره کنم

سخن درست بگویم نمی‌توانم دید/ که می خورند حریفان و من نظاره کنم

….

از جدایی تا وصل…

a-separation

فکر نمی‌کنم بیشتر کسانی که برای نخستین بار جدایی نادر از سیمین را تماشا کردند، با تمام زیبایی و گیرایی فیلم، توانستند خیال اسکار را به ذهن‌شان راه دهند. نه از سر آنکه فیلم در قد و قواره اسکار نبود، بلکه از آن رو که آکادمی به هر کسی و به هر فیلمی روی خوش نشان نمی‌دهد. ‌کم‌کم که خبر موفقیت‌های جدایی در جشنواره‌های مختلف رسید، بازهم آن منفی‌بافی همیشگی به سراغمان آمد که آیا واقعا جدایی نادر از سیمین، نخستین اسکار سینمای ایران را به همراه می‌آورد؟ هرچند جایزه گلدن گلوب امیدوارترمان کرد، باز فکر کردیم نکند داستان اسکار فرق کند؟ نکند این فرضیه که می‌گویند اغلب برندگان گلدن گلوب اسکار را نمی‌برند، درست باشد؟ ما در عین اینکه لیاقت خودمان را باور داشتیم، برگزیده شدن‌مان در اسکار را با تردید نگاه می‌کردیم.

ذهنیت درست یا نادرستِ از قبل شکل‌گرفته به کنار، اینکه بدنه هالیوود را عموما افراد یهودی تشکیل می‌دهند و اینکه یکی از رقیبان فیلم ایرانی ما، فیلمی از اسراییل بود، دلیلی دیگر بر آن بود تا فکر کنیم اسکار را به فیلم ما نخواهند داد. وقتی ساندرا بولاک حاضر شد تا نتیجه فیلم‌ برتر غیرانگلیسی‌زبان را اعلام کند، همه ما در آنی، نفس در سینه‌مان کم آمد تا لحظه‌ای بعد، با غریو شادی از شنیدن نام “یک جدایی از ایران” تمام شادی و خشم فروخفته‌مان را فریاد کنیم و اشک بریزیم…

مراسم اسکار هشتاد و چهارم در همان دقایق اولیه برای ایرانی‌ها تمام شد؛ که ما گل‌مان را زودهنگام زدیم و نفسی راحت کشیدیم. پس از آن دیگر ادامه تماشای مراسم کار سختی بود. همه ما آدمیم و ظرفیت مشخصی برای تحمل هجوم شادی و غم داریم… وقتی مجسمه اسکار را در یک دست اصغر فرهادی و کاغذ سخنرانی‌اش را در دست دیگرش دیدیم؛ یک دست جام باده و یک دست زلف یار؛ رقصی چنین را میانه میدان آرزو کردیم؛ و عجب که دست فرهادی نمی‌لرزید! چقدر آرامش و صلح و دوستی، نه فقط در متن او، که در در حضور پرطمانینه‌اش جریان داشت. چقدر زیبا گفت که نام ایران تنها با جنگ و تهدید آمده و حال با فرهنگ و هنر متعالی‌اش، با مردمی که از جنگ بیزارند و صلح را دوست می‌دارند.

کمتر ایرانی است که این صحنه را دیده باشد و اشک نریخته باشد… ما برای افتخار وطن‌مان گریستیم، برای یک جدایی که به وصل شیرین تاریخ سینمای ایران با بزرگترین جایزه سینمای جهان انجامید، اشک ریختیم؛ و شاید هم کمی برای جدایی خودمان از آن خاک پاک.

این وصل شیرین مبارک باد!

این جدایی خوش عاقبت، و سرنوشتی که نخواست آنگونه تلخ باقی بماند، مبارک!



پرسپولیسی های عزیز!

امروز خبر عجیب و غریبی شنیدم. باورش برایم سخت بود… اما اگر تیمی اینقدر شهامت و توانایی دارد که در چنان شرایطی، بازی باخته را ببرد، گوارای وجودش! تبریک صمیمانه یک آبی را پذیرا باشید!

🙂