از آتش تا گلستان…

حالا دیگر او رفته و این نوشتن ها چیزی را، کسی را، برنمی گرداند. اما فکر می کنم دستکم بر خودم واجب است تا چند خطی در مورد او بنویسم تا هم قدردانی شخصی از او کرده باشم و هم نام و مرگ پرافتخارش در بایگانی شخصی ام به یادگار بماند.

امید عباسی، آتش نشان فداکاری بود که چند روز پیش، با دست خالی به جنگ شعله ها رفت و درست وسط جهنم آتش و دود، ماسکش را در آورد و بر دهان دختری خردسال قرار داد تا او را از مرگ حتمی نجات دهد اما در عوض، خودش جان بر سر این فداکاری گذاشت.

سوال در ذهنم زیاد است؛ از جمله اینکه آیا در این زمانه با پیشرفت های آنچنانی، هنوز راهی برای نجات آسان‌تر و کم‌خطرتر قربانیان گرفتار در وسط آتش سوزی‌ها پیدا نشده است؟ فاصلۀ ایران با جهان پیشرفته در زمینۀ تکنیک‌های اطفای آتش چقدر است، و از همه مهم تر اینکه آیا این آتش نشان فداکار، نمی‌توانست ماسکی ذخیره به همراه داشته باشد؟

هرچه بود، گذشت. امید دارم که آتش بر امیدِ از دست رفته، گلستان شده باشد…

 

شخصیت پردازی مونث در مجموعه کلاه قرمزی + بهاریه

در تازه‌ترین شماره ماهنامه “مدیریت ارتباطات” (اردیبهشت ۱۳۹۲)، مقاله‌ام در مورد شخصیت‌پردازی مونث در مجموعه کلاه‌قرمزی با عنوان ” نَه جیغ، نَه دست، نَه هورا” منتشر شده است.

در این مقالۀ تحقیقی، با اشاره به چرخش ملموس کارگردانان دنیای انیمیشن به سمت شخصیت‌پردازی جنس مونث در محصولات‌شان، به مثال‌هایی پرداخته‌ام که در آنها، بر خلاف رویۀ رایج در والت دیزنی و پیکسار، این بار دختران شخصیت اصلی یا قهرمان داستان شده‌اند. با این مقدمه، به بررسی شخصیت‌سازی جنس مونث در مجموعه کلاه قرمزی پرداخته‌ و این سوال را مطرح کرده‌ام که چرا قریب به اتفاق عروسک‌های اصلی این مجموعه پسر هستند و جنس مونث عمدتاً در دو تیپ (پیرزن و بی‌بی، یا دختر جیغ جیغوی همسایه) شخصیت سازی شده است.

بهاریه در شماره قبلی ماهنامه

در شماره قبلی ماهنامه مدیریت ارتباطات (اسفند ۹۱ و فروردین ۹۲) بهاریۀ من به نام “زایش طبیعت کودکی در سال نو” به چاپ رسید. بد نیست گوشه‌ای از آن مطلب را در اینجا بیاورم:

«…باری، هرچه بود و هر رنگی داشت، همه از آن بود که هنوز درهای شناختِ بی‌رحم دنیا به روی ذهنِ کودکانه‌مان باز نشده بود… روزگار در چنبرۀ رؤیاهای ما گرفتار بود و نه ما در دامِ روزگار. نمی‌دانستیم و نمی‌دانستیم و نمی‌دانستیم و زمان کش می‌آمد در جهلِ شیرینِ‌ ما و مکان بزرگتر از آنی بود که وقتی قد کشیدیم، با حیرت به کوچکی‌اش نظر دوختیم. ندانستیم که زوایۀ دید کودکانه‌مان همواره از پایین به بالا بود و هر آنچه که روبروی دید ما قرار داشت، درشت‌تر می‌نمود.

زمین در چرخش جادویی خود، زمان در سرعتِ پرشتاب خود، گردونۀ هستی در حرکتِ دوّار جاودانیِ خود، زندگی در فرایندِ گویی شیمیاییِ تبدیل از بودن به شدنِ خود، همگی در این جنبشِ مداوم دست در دست هم داده‌اند تا در چرخه‌ای همیشگی، موجودی انسان‌نام را از نبودن به تولد، از کودکی به بزرگسالی، از بزرگسالی به مرگ، از مرگ به زندگیِ دوباره تحویل دهند و عجبا که در این چرخۀ شگفت‌آور، آنچه که به سرعت از یادِ آدمی می‌رود، نه خاطراتِ شیرینِ کودکی، که ماهیتِ دوست‌داشتنیِ «انسانِ کودک» است؛ همان انسان که کودک است.

چگونه است که خاطره‌ها از یاد نمی‌روند اما طبیعتِ بی‌غشّی که شیرین‌ترینِ آنها را رقم زدند، در خاطر نمی‌ماند؛ یا شاید که فقط «مورد تقدیر»ی تأسف‌بار از بابت تکرارناپذیری‌اش قرار گیرد.

تا آدمی زنده است، آن طبعِ کودکانه، آن صافی و بی‌ریایی، آن زلالِ همیشه جاری، با او هست و چون آتشفشانی خاموش، بیقرارِ سر زدن از پسِ لایه‌های سنگینِ بزرگسالی است.

سال نو می‌شود، رخت و جامه‌ها تازه می‌شود، بوی خاطراتِ خوشِ کودکی می‌آید اما دریغ از دستی که بر آن درِ چوبیِ کهنه کوفته شود… دریغ از زایشِ طبیعتِ کودکی در سال نو و سال‌‌های نو…»

حرف دل معلولیت (۳)

مدت‌هاست به این فکر می‌کنم که معلولیت در آثار هنری ایرانی چقدر غایب است! در حالی که یکی از گرایش های هنرمندان معلول در کشورهای پیشرفته، نشان دادن معلولیت در آثار هنری آنهاست، هنرمندان ایرانی دارای معلولیت عموما به انعکاس معلولیت در کار هنری خود تمایل زیادی نشان نمی دهند و اگر مجالی برای پرداختن به هنر داشته باشند، ترجیح می دهند به موضوعاتی غیر از معلولیت بپردازند.

اگر در هر رشته ای از هنر فعالیت دارید، بد نیست به این نکته فکر کنید که چگونه می توانید معلولیت، زندگی همراه با معلولیت، مشکلات معلولیت، جامعه و معلولیت، و مسائلی از این دست را در اثر هنری خود منعکس کنید.

مطمئن باشید که جامعه اطراف شما، از هنر شما و دیدگاه نهفته از آن تاثیر می پذیرد. بنابراین تا جایی که در توان شماست، آینۀ مشکلات معلولیت باشید و آن را به اطرافیان نشان دهید. مهم نیست چند نفر ممکن است بیننده یا شنونده یا دریافت کننده هنر شما باشند. مهم این است که شاید یک نفر، بله، دستکم یک نفر پیدا شود و اثر هنری شما، تاثیری در نگاه، رفتار یا بینش و نگرش او به معلولیت داشته باشد.

 پی نوشت: متاسفانه اسم طراح تصویر را نمی دانم