جشنواره توانیابان و فضای مجازی (ویرایش دوم)

برگزاری نخستین جشنواره توانیابان و فضای مجازی خیلی خوشحالم کرد؛ نه از آن رو که سایتم روز+نامه به عنوان یکی از ده سایت برگزیده حوزه معلولیت انتخاب شد، بلکه از آن جهت که تاثیر بسیار مثبت و انرژی بخش این جشنواره را روی دوستان دارای معلولیتم که سایت دارند یا وبلاگ می‌نویسند، دیدم، شنیدم و خواندم.

بیشتر کسانی که دستی در نوشتن دارند، چه در وبلاگ و چه در سایت، در این حس ناخوشایند مشترکند که گاهی احساس می‌کنند نوشتن هم دیگر فایده ندارد، یا خواننده ندارند، یا مثلا بنویسند که چه؟ بر اساس تجربۀ شخصی خودم، این درافتادن‌ها به حیطۀ بی‌حاصل دانستنِ نوشتن، سالی چند بار بروز می‌کند و گاهی صاحب وبلاگ یا سایت را به خاموشیِ حتی طولانی مدتی فرو می‌برد.

بنابراین، یکی از بزرگترین امتیازهایی که به جشنوارۀ توانیابان و فضای مجازی دادم، این بود که دست روی نقطۀ حساسی گذاشت و به وبلاگ‌نویسان حوزۀ معلولیت اطمینان داد که: «دیده و خوانده شدید. دیده و خوانده می‌شوید». چه بهتر از این که بنویسی و ندایی از غیب، چه به صورت کامنت، چه در ایمیل، و چه به شکل یک جشنواره‌، صدا کند که: «صدایت را شنیدم. نوشته‌ات را خواندم». همانطور که اشاره کردم، این توجه ویژه به وبلاگ‌ها و سایت‌های مرتبط با معلولیت، روی روحیه صاحبان این رسانه‌ها اثر مستقیم و مثبتی می‌گذارد و به گمانم باعث می‌شود که بچه‌های دست به قلم در این حوزه‌ها، باانگیزه‌تر و فعال‌تر شوند.

اما نکتۀ دیگر، هم‌زمانی اجرای جشنواره توانیابان و فضای مجازی با برنامه خاص دو نفر از افراد دارای معلولیت در برج میلاد است. ظاهرا جشنواره تحت تاثیر صعود دو نفر از افراد معلول به بالاترین نقطه برج میلاد (با استفاده از پله و فقط با استفاده از دستان توانمندشان) قرار گرفت و عموم خبرنگاران حاضر در مراسم، بیشتر متوجه این حرکت جالب شدند تا جشنواره. خب، به نظرم این هم درس خوبی است که می‌توان برای آینده در نظر داشت و از هم‌زمانی دو رویداد کاملا متفاوت جلوگیری کرد.

از مجتمع آموزشی-نیکوکاری رعد، داوران محترم جشنواره و همۀ کسانی که برای اجرای این طرح جالب زحمت کشیدند، تشکر می‌کنم و به همه برگزیدگان تبریک می‌گویم.

نفرات اول تا سوم (وبلاگ):

مهرداد زندی، مانی رضوی‌زاده ، فاطمه صفایی

افراد تقدیرشده در بخش وبلاگ:

زهرا بیک، هانیه عرب، مونا مزرعی، سعید ضروری، طیبه جلال‌پور، حسن فاتحی، زهرا خان‌اف

نفر اول بخش سایت:

زینب ناصری (مادر سپید)

افراد تقدیرشده در بخش سایت:

مینا آروانه، سید حسین قاسمی، وحید راشدی، نوید مجاهد، نگین حسینی

 لینک ها

نتایج کامل جشنواره: سایت مجتمع نیکوکاری رعد

گزارش مادر سپید از مراسم: به توان تو

گزارش مانی رضوی زاده از مراسم: پادراز دوم شد!

گزارش گیسو از مراسم: وقایع اتفاقیه – نظریه چرخش سیب

گزارش تصویری من و نخاع: روز معلولین در برج میلاد

۱۳ آذر (۳ دسامبر)؛ روزی برای فهمیدن

بازهم روز جهانی افراد دارای معلولیت از راه رسید و البته من در آخرین ساعات این روز، مطلب زیر را می‌نویسم. در روز دوم یا سوم دسامبر (۱۲- ۱۳ آذر) هر سال، نوشتن در مورد روز جهانی افراد دارای معلولیت برایم کمی دشوار می‌شود. حتی به سختی می‌توانم به دوستان عزیزم که معلولیتی دارند، تبریک بگویم. واقعیتش معنی این تبریک را نمی‌فهمم؛ گویی فکر می‌کنم چنین تبریکی، از جنبه‌ای به این معناست که مبارک باشد که دارای معلولیت هستی و باید با هزار و یک مشکل ریز و درشت دست و پنجه نرم کنی… اما بعد که بیشتر فکر می‌کنم، می‌بینم نام‌گذاری این روز و تبریک گفتنش، از جنبه‌ای نیست که اشاره کردم؛ بلکه بیشتر تلنگور به جامعه‌ای است که گروهی از اعضایش را به فراموشی سپرده، یا آنها را با چشمی نگاه می‌کند که ترحم و ناباوری از آن می‌بارد.

خب از این جنبه، می‌توان روز جهانی افراد معلولیت را گرامی داشت و تلاش کرد که مردمی که معلولیت ندارند، یا آنهایی که با نیازهای به ویژه روحی و روانی افراد دارای معلولیت آشنا نیستند، کمی در مسیر اطلاع‌رسانی در این حوزه قرار بگیرند تا بفهمند یا حتی یاد بگیرند که افراد دارای معلولیت، الزاما «ناتوان» نیستند؛ تا بدانند که اگر تابلوی پارک خودرو ویژه افراد معلول را دیدند، به آن احترام بگذارند و آنجا پارک نکنند؛ تا یاد بگیرند که وقتی فردی را با معلولیت شدید در خیابان می‌بینند، خدا را شکر نکنند یا پول کف دستش نگذارند؛ تا بدانند که ساختمان‌ها، مکان‌های عمومی و گذرگاه‌ها، نیازمند رمپ، بالابر، یا مسیری مناسب سازی شده برای گروهی هستند که از نظر بدنی نیازهای ویژه ای دارند.

هر روز که می‌گذرد بیشتر ایمان می‌آورم که فهم و درک در هیچ مدرسه و دانشگاهی به دست آوردنی نیست؛ و البته چقدر جای این درس‌ها که از ضرورت‌های زندگی اجتماعی است، در کلاس‌های ما، از ابتدایی تا فوق‌دکترا خالی است!

ای کاش می‌شد به قول شاملوی عزیز، «خون رگ‌هایم را قطره قطره بگریم تا باورم کنند»[۱]؛ تا این دیگرانِ بی‌تفاوت و همیشه طلبکار، قدری به خود آیند و به سهم دیگری در زندگی اجتماعی فکر کنند.

خب با این مقدمۀ نسبتاً طولانی، تبریک گفتن روز جهانی افراد دارای معلولیت برایم آسان‌تر شد. این روز را به همۀ دوستان خوبم که خودشان یا عزیزانشان معلولیتی دارند، به فعالان حوزۀ معلولیت، به زحمتکشانی که کار در این بخش را «عشق» خود می‌دانند و نه «شغل»، و به هر کسی که ردّی از فهم و همراهی با افراد دارای معلولیت دارد، صمیمانه تبریک می‌گویم و امیدوارم روزی برسد که افراد دارای معلولیت، برای برخورداری از جای پارک خودرو، برای ورود به یک ساختمان و پارک، برای تردد آزاد و راحت در شهر و روستا، مشکلی نداشته باشند؛ «و من آن روز را انتظار می‌کشم، حتی روزی که دیگر نباشم»[۲].

منبع عکس اینجاست.


[۱]  از شعر کاش می‌توانستم، احمد شاملو

[۲]  از شعر افق روشن، احمد شاملو

شهر مناسب با شهرام مبصر

شهرام مبصر: «به خودم قول داده بودم حتی اگه بتونم فقط یک پل و رمپ درست کنم یه قدم به جلو برداشتم. اما الان خوشحالم که تمام مدیران شهرداری منطقه ۲ این دغدغه رو پیدا کردن. از خدا ممنونم که حمایتم کرد و از همسرم، سونیا که واقعا تنهام نذاشت. اما تازه اول راهیم. هنوز خیلی مونده… فکر کنم از اینجا به بعد واقعا به کمک و حمایت دوستان نیاز دارم».

شهرام مبصر، جوان خوش اخلاق، کوشا و پیگیر عضو انجمن باور، مدتی است به عنوان مسئول کارگروه مناسب سازی و ایمن سازی معابر، اماکن و فضاهای شهری درشهرداری منطقه ۲ تهران مشغول به کار شده است. دغدغۀ شهرام این روزها این است که مسیرهای ترافیکی و تردد منطقه ۲ تهران را برای عبور و مرور افراد دارای معلولیت مناسب سازی کند. این دغدغه، یکی از آرزوهای بزرگ افراد معلول در ایران و البته در هر جامعه‌ای است؛ که بتوانند از خانه‌هایشان بیرون آیند و مطمئن باشند که در ادامۀ مسیر، چرخ‌های ویلچرشان مقابل پله‌ها متوقف نمی‌شود؛ یا اگر مشکل بینایی دارند، مطمئن باشند که بدون کمک کسی می‌توانند به مقصد برسند بدون نگرانی از افتادن در چاله‌ای.

با وجود تلاش‌هایی که شهرام مبصر و همکارانش در شهرداری منطقه ۲ کرده‌اند و معابر زیادی را برای استفاده افراد دارای معلولیت آماده کرده‌اند، هنوز عموم مردمی که معلولیت ندارند، نمی‌دانند که نباید ماشین‌ خود را مقابل رمپ‌های بزرگ مخصوص عبور ویلچر پارک کنند و سد راه عبور آنها شوند. هرچند نیازهای اولیه مناسب سازی در برخی از مناطق تهران به طور جدی فراهم شده، به نظر می‌رسد که هنوز عموم مردم از نیازهای قشر اقلیت جامعه بی‌خبرند و نمی‌دانند که نباید در محل مخصوص پارک خودروهای افراد دارای معلولیت، یا در مقابل ورودی‌های بزرگ مخصوص ویلچر پارک کنند. تجربۀ موفق جوامع دیگر نشان می‌دهد که تا قوانین موجود ضمانت اجرایی پیدا نکند، نمی‌توان تاثیری روی فرهنگ عمومی گذاشت. حال که شهرداری‌های مناطق به ضرورت و اهمیت مناسب سازی اماکن عمومی برای افراد دارای معلولیت پی برده‌اند، نوبت سایر نهادها، از جمله پلیس راهنمایی و رانندگی است که قدم بردارد و با متخلفان قوانین مرتبط با عبور و مرور افراد دارای معلولیت، برخورد جدی و قانونی کند.

با وجود این مشکلات، شهرام مبصر و همکارانش، به آینده‌ای درخشان امیدوارند؛ به روزی که همه افراد با معلولیت‌های مختلف بتوانند به یاری معابر مناسب‌سازی شده، سهمی در حضور و مشارکت اجتماعی داشته باشند.

دست مریزاد به شهرام که با وجود همه مشکلات و ناامیدی‌ها و بی‌انگیزگی‌های ممکن، هنوز پرتلاش و امیدوار به جلو می‌رود تا بار دیگر یادآوری کند که جامعه را همت مردان بزرگ و تفاوت آنها با دیگران است که می‌سازد و پیش می‌برد…

لینک مصاحبه سعید ضروری با شهرام مبصر در روزنامه مردم سالاری، شماره ۳۰۴۱، ۳۰ مهر ۱۳۹۱

راهی به سوی ابدیت…

محله دزاشیب از این پس چیزی را، کسی را، هنرمند متین و آرامی را کم دارد… هر وقت از کوچه پس کوچه‌های نیاوران، منتهی به آن محله قدیمی گذشتی، به یاد آور نقاش هنرمندی را که در گالری «ولیعصر»، درازکش روی تخت نقاشی می‌کرد و صدها تابلوی زیبا و بدیع آفرید.

جهانبخش سال ۱۳۳۵، در روستای رستاق بافت به دنیا آمد. وقتی شانزده ساله بود، حین چراغانی کوچه‌شان در محله ناصری کرمان در شب میلاد امام حسین (ع)، بر اثر برخورد یک خودرو با نردبان، سقوط کرد و برای همیشه دچار ضایعه نخاعی و معلولیت ۹۰ درصدی شد. در روزهای غم‌انگیزی که پس از سانحه در بیمارستان به سر می‌برد و برای پذیرش وضعیت جدیدش در جدال با خود بود، ملاقات دانشجویان هنر و رشته نقاشی، پنجره تازه‌ای به دنیای بی‌پایان هنر برای جهانبخش گشود و او از آن پس، در حالی که مجبور بود دراز بکشد و قلم‌‌مو را با هر دو دست بگیرد، نقاشی را آغاز کرد. جهانبخش در این هنر به حدی رسید که علاوه بر خلق بیش از دو هزار تابلو، هنرجو می‌پذیرفت و نقاشی آموزش می‌داد.

جهانبخش صادقی پس از تحمل ماه‌ها درد و رنج و بیماری، سرانجام در ایام عزاداری و دهه اول ماه محرم دار فانی را وداع گفت تا سرنوشتش با عشقی که به سالار شهیدان داشت، تا ابد گره بخورد.

جهانبخش رفت اما مرگ کوچکتر از آن است که هنرمندی بزرگ چون او را برای همیشه با خود ببرد. جهانبخش همیشه می‌‌ماند، با دوستدارانش و در راه زیبایی که به سوی ابدیت ترسیم کرد…

روحش شاد و راهش مستدام.

لینک‌های مرتبط:

آشنایی با جهانبخش صادقی

تشییع پیکر مرحوم جهانبخش صادقی در بافت کرمان

خاطره های رنگی – شمعدانی

با جهانبخش صادقی و آثار او – شمعدانی