سالروز درگذشت خانم دکتر میرفتاح

mirfattah
بیست و دو خرداد، نخستین سالروز درگذشت خانم دکتر فاطمه میرفتاح، از فعالان پیشرو در زمینه ی حقوق افراد دارای معلولیت است. خانم میرفتاح که در تصادف رانندگی دچار ضایعه ی نخاعی شد، سال های زیادی برای پیشبرد حقوق افراد دارای معلولیت در جامعه تلاش کرد و آرزو داشت روزی تمامی افراد دارای معلولیت بتوانند از حق زندگی مساوی با تمامی اعضای جامعه برخوردار شوند.
برای آنکه پاسدار دستاوردهای آن بزرگوار باشیم، هرکدام به سهم خود تلاش کنیم قدمی هرچند کوچک در راه بهبود شرایط زندگی افراد دارای معلولیت برداریم.
یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.

مراسم یادبود خانم دکتر میرفتاح (برنامه قبلی که قرار بود روز پنجشنبه دوم تیر برگزار شود، به این شرح تغییر یافت): چهارشنبه اول تیر ۱۳۹۰، از ساعت ۳ تا ۴:۳۰، فدراسیون ورزش های جانبازان و معلولان واقع در خیابان مفتح جنوبی

توضیح در مورد عکس: این عکس را سال ۱۳۸۵ در صفحه ی اول کتاب “در آسمانی دیگر؛ خاطرات پارالمپیک ۲۰۰۴ آتن” گذاشتم و کتابم را به خانم دکتر میرفتاح تقدیم کردم

لینک مطلب مرتبط در روز+ نامه

بعد از اینهمه انتظار…

روز پنجم بهمن سال ۱۳۸۸ در یکی از مطالب سایتم، در مورد فاطمه بزرگ نیا نوشتم و خبر دادم که زندگی‌نامه‌ی او «به زودی» چاپ می‌شود. پیش‌بینی‌ام این بود که کتاب اواسط تابستان ۱۳۸۹ بیرون بیاید اما اصلاحات لازم برای کتاب، سبب چندین بار ویراستاری شد که طبیعتاً زمان‌بر بود و از طرف دیگر، گرفتن مجوز انتشار و بازه‌ام انجام اصلاحاتی که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تعیین کرده بود، زمان بیشتری گرفت.  سرانجام پس از شانزده ماه تلاش و پیگیری، کتاب خاطرات خانم فاطمه بزرگ نیا با نام «یک‌عمر انتظار» چاپ شد. منظورم از «تلاش» کارهایی است که برای بازخوانی و ویرایش چندین به اره‌ی کتاب انجام دادم و منظورم از «پیگیری»  کارهایی است که دوست توانا و هنرمندم، ترانه میلادی برای صفحه‌بندی و طراحی کتاب و طی کردن مراحل دشوار گرفتن مجوز چاپ و انتشار کتاب انجام داد.  با چاپ این کتاب احساس می‌کنم بار سنگینی را بر زمین گذاشته‌ام؛  درست همان احساسی که این روزها دوستانم در انجمن باور دارند.

بازه‌ام از دوستان خوبم مانی رضوی زاده و هاجر بزرگی تشکر می‌کنم که در تمامی مراحل کار، همراه من و ترانه بودند. از خانم مهوش کوشا هم برای ترجمه‌ی کتاب از زبان انگلیسی به زبان فارسی ممنونم.

به امید چاپ کتاب‌های بعدی در حوزه‌ی حقوق معلولیت.

* لینک مطلب قبلی من درباره‌ی فاطمه بزرگ نیا

* لینک خبر مراسم رونمایی از کتاب «یک عمر انتظار» در انجمن باور

صفحه ای برای همه

سال‌های زیادی که در روزنامه‌ی اطلاعات، بطور داوطلبانه و بنا به میل شخصی‌ام در حوزه‌ی معلولیت کار می‌کردم، شاهد اتفاق‌های جالب و دوستی‌های ارزشمندی بودم. آشنایی با خیلی از کسانی که حالا از دوستان عزیز من هستند، حاصل کار حرفه ای‌ام در حوزه‌ی معلولیت بود.

آن روزها که هنوز محتوای مطالب منتشرشده در اینترنت، جایی در رسانه‌ها نداشت، سعی می‌کردم مطالب مربوط به معلولیت را از سایت‌ها یا وبلاگ‌های افراد معلول یا نزدیکان آنها پیدا و در روزنامه‌مان منتشر کنم. حرف‌زدن درباره‌ی معلولیت از زبان خود افراد دارای معلولیت یا خانواده‌های آنها، یکی از نتیجه‌های خوبی بود که در سال‌های رشد اینترنت در ایران گرفتم و حالا خوشحالم که می‌بینم در کشورهای پیشرفته، ژورنالیست‌ها سعی می‌کنند حرف های افراد معلول را از همین راه منعکس کنند. هدف من در صفحه معلولین روزنامه اطلاعات این بود که این صفحه فقط برای افراد دارای معلولیت نباشد، بلکه همه آن را بخوانند- قرار بود کمک کنیم تا جامعه و مسئولان صدای آنها را بشنوند و متوجه نیازهای آنها شوند.

فکر می‌کنم یکی از کارهای خوبی که کردم، معرفی “مادر یک روشندل” به جامعه بود. وقتی وبلاگ او را پیدا کردم، برق از سرم جهید! باور نمی‌کردم که خانمی با اینهمه ظرفیت و انرژی وجود داشته باشد! مادر یک کودک نابینا‌بودن کافی بود تا او را تمام‌وقت در خدمت امور اولیه‌ی زندگی قرار دهد اما این مادر استثنایی تصمیم گرفته بود درباره‌ی تجربه‌های خودش به‌عنوان مادریک کودک نابینا بنویسد و آن را در اختیار همه بگذارد. خیلی زود دست به‌کار شدم و او را به دفتر روزنامه دعوت کردم. پذیرفت بیاید مشروط بر اینکه اسم واقعی‌اش محفوظ بماند.

frame_header1طرح لوگوی وبلاگ مادرسپید

آن مصاحبه سرآغاز دوستی خوبی میان من و مادر روشندل شد. به او پیشنهاد کردم تجربه‌هایش را درمورد کودکان نابینا به زبانی ساده و قابل فهم بنویسد تا در صفحه‌ی معلولین روزنامه اطلاعات چاپ کنیم. چون بیشتر خوانندگان ما افرادی در شهرستان‌ها و روستاهای دوردست ایران بودند، می‌دانستم حتما نوشته‌های او به درد خیلی از آن افراد می‌خورد؛ مخصوصا برای کسانی‌که فرد نابینایی در خانه دارند و از ساده‌ترین امکانات اولیه هم بی بهره اند. نوشته‌های مادر یک روشندل که بعدها نام خود را به “مادرسپید” تغییرداد، بازخورد خیلی خوبی در میان خوانندگان روزنامه داشت؛ همانطور که پیش‌بینی می‌کردم، بیشترشان از شهرستان‌ها بودند که تماس می‌گرفتند، یا تشکر می‌کردند یا سوالاتی داشتند.

این خاطره را از آنجا نقل کردم که دیدم دوست عزیزم مادرسپید، مطلبی درباره‌ی اولین نوشته‌هایش و اولین مصاحبه‌اش با روزنامه‌ها (روزنامه اطلاعات) منتشر کرده که مرا به خاطرات آن روزها و سال‌هایم برد. همانطور که یکبار دیگر هم نوشتم، او که مادر حسن است، بدون پشتیبانی هیچ انجمن و گروهی، پنج یا شش سال متوالی (اگر اشتباه نکنم) کودکان نابینا و خانواده‌های آنها را به سفر مشهد و دیگر سفرها و تورهای تفریحی برده و البته، برنامه های آموزشی زیادی را هم برای کودکان نابینا اجرا کرده است. آخرین این برنامه‌ها را می توانید در اینجا بخوانید و عکس هایش را در اینجا ببینید.

امیدوارم روزی بتوانم همه ی خاطراتم را از صفحه ی معلولین روزنامه اطلاعات بنویسم و منتشر کنم؛ البته اگر به درد کسی بخورد.