جشنواره ای برای جوانان دارای معلولیت

اگر از جوانان ایرانی دارای معلولیت هستید، می توانید در جشنواره ملی انتخاب جوان نمونه دارای معلولیت، به نام جشنواره  حضرت علی اکبر ، شرکت کنید.

این جشنواره در بخش های : علمی، ورزشی، خلاقیت، فعالیت های اجتماعی، مراکز نگهداری، استقلال فردی و کارآفرینی، و هنری، برای جوانان ۱۹ تا ۲۹ سال دارای معلولیت برگزار می شود. مهلت شرکت در جشنواره تا روز جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱ تمدید شده است.

اطلاعات تکمیلی را می توانید از لینک های زیر دریافت کنید:

مجتمع رعد

وبلاگ شمعدانی

وبلاگ اشکها و لبخندها

 

 

 

تجربه های “فاطمه صفائی” از دنیای ناشنوایی…

در میان انبوه نظرات محبت آمیزی که شما دوستان و خوانندگان عزیز سایتم برایم گذاشتید، اسم ناآشنایی نظرم را جلب کرد: فاطمه صفائی. کامنت زیبایی برایم نوشته و نشانی وبلاگش را هم گذاشته بود. روی لینک وبلاگش کلیک کردم. صفحه ای باز شد به نام «دنیای سخت نشنیدنی هایمان». این وبلاگ از همان ابتدا مرا میخکوب کرد. متوجه شدم فاطمه عزیز که دارای مشکل شنوایی است، اخیرا  در کتابی با عنوان «تجربه های یک ناشنوا»، تجربه های شخصی اش را در مورد زندگی همراه با ناشنوایی منتشر کرده که در ادامه مطلب آن را خواهم گذاشت.

نکته جالب دیگر در مورد فاطمه اینکه در وبلاگش، خاطرات تلخ و شیرین دوران تحصیلش را با قلمی روان و شیرین نوشته است؛ خاطراتی که گاهی خیلی تلخ و دردناک هستند؛ مثل داشتن یک معلم نامتعادل که بچه ها را علیه فاطمه تحریک می کرده و  آنها چادرش را از پشت سر می کشیدند و یا دفتر و کتاب هایش را از دستش در می آوردند، یا متلک های بعضی معلم ها که تو نمی شنوی و نمی فهمی و درس خوندن به دردت نمی خوره، باید بشینی تو خونه خیاطی یاد بگیری…

آشنایی با فاطمه عزیز، اتفاقی مبارک در اولین جمعه خرداد ۱۳۹۱ برای من بود. با خواندن گوشه هایی از ماجراهای تلخ زندگی اش، به عمق جسارت، شجاعت، پیگیری و روحیه مقاومش برای گرفتن حق و حقوق خود به عنوان یک فرد دارای مشکل شنوایی پی بردم و او را ستایش کردم. همین که فاطمه توانسته با وجود تمامی مشکلاتی که در وبلاگش نوشته، پیشرفت کند و کتابی برای استفاده دیگرانی چون من بنویسد، یک دنیا ارزش دارد. از صمیم قلب به فاطمه صفائی عزیز تبریک می گویم و برایش بهترین ها را آرزو دارم.

لینک وبلاگ فاطمه

اطلاعات لازم برای تهیه کتاب  «تجربه های یک ناشنوا» نوشته فاطمه صفایی

سایت:

http://sokhangostar.com/

ایمیل:

sokhangostar76@gmail.com

تلفن:

۰۵۱۱۸۴۳۹۹۵۵

آدرس:

مشهد ـ خیابان ابن سینا ـ بین ابن سینای ۱۶ و پاستور-شماره ۱۷۴

انتشارات سخن گستر

عکس روی جلد و پشت کتاب:

کل صفحات کتاب ۱۲۰صفحه

قیمت کتاب ۲۵۰۰تومان

بمب روحیه

fatemeh1

ظاهرا این مطلب اثرگذار در روزنامه همشهری چاپ شده است. حتما آن را بخوانید

می توان از فاطمه صالحی که به طور مادرزادی دو دست و یک پا ندارد به معنای واقعی کلمه یک «بمب روحیه» نام برد.

همشهری: زمستان داشت تمام می‌شد. ساعت ۵/۶ صبح روز ۲۳ اسفند ۱۳۶۵ بود. همه در هول و ولای به دنیا آمدن بچه‌ها بودند. اول معصومه به دنیا آمد؛ بچه‌ای سالم و طبیعی. اما هنوز همه چیز تمام نشده بود، یک ربع بعد قل بعدی فاطمه به دنیا آمد؛ نوزادی که دست‌هایش رشد نکرده بودند و فقط یک پا داشت. از همه بیشتر پرستار اتاق عمل ناراحت شد چون باید این خبر را به پدر این دوقلوها و بقیه اعضای خانواده که پشت در اتاق عمل منتظر بودند می‌داد.مادرم زمانی که ما را باردار بود زمین خورد. همین باعث شد که من گوشه شکم مادر بچسبم و نتوانم حرکت کنم و رشد خوبی نداشته باشم. حتی وقتی مادرم دکتر می‌رفت آنها فکر می‌کردند که فقط یک بچه در رحمش وجود دارد؛ غافل از آنکه ما دو قلو بودیم.

اولین روز مدرسه را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. با آنکه با مادرمان رفته بودیم ولی من از نظر روحی خیلی اذیت شدم. چون مدرسه یک اجتماع کوچک بود و بقیه بچه‌ها خودشان را با من مقایسه می‌کردند و این مرا اذیت می‌کرد. وقتی هم که مادرم مرا در مدرسه تنها گذاشت، کمبودها را بیشتر احساس کردم ولی به هر حال توانستم دوستان خوبی پیدا کنم. اما تا دوران راهنمایی هم از نگاه‌های سؤال‌برانگیز مردم ناراحت می‌شدم.

او قبل از رفتن به مدرسه قلم را با پایش می‌گرفت و نقاشی می‌کشید و این روند تا سال دوم دبستان هم ادامه داشت تا اینکه معلم کلاس سومشان با او صحبت کرد و فاطمه قبول کرد که اگر بخواهد وارد دانشگاه شود باید مثل بقیه باشد بنابراین نوشتن با دست‌هایش را شروع کرد؛ اولش خیلی سخت بود ولی یواش یواش عادت کردم. هنوز هم خیلی از کارها را با پایم انجام می‌دهم؛ مثلا وقتی در خانه هستیم با پا غذا می‌خورم.

تا وقتی که فاطمه مدرسه می‌رفت برای آنکه از درسش عقب نماند به کلاس‌های آزاد نمی‌رفت ولی وقتی دیپلمش را گرفت سنتور را پیش استادش، غلامرضا مشایخی شروع کرد؛ «از سازها به پیانو و گیتار علاقه‌مند بودم ولی شرایط فیزیکی‌ام این اجازه را نمی‌داد. وقتی مشورت کردم متوجه شدم که می‌توانم در ‌ساز سنتور موفق باشم. اطلاعاتم درباره این ‌ساز در حد این بود که می‌دانستم به شکل ذوزنقه است ولی اگر حمایت‌ها و تشویق‌های استادم نبود شاید هیچ وقت به این ‌ساز علاقه‌مند نمی‌شدم.

فاطمه برای اینکه بتواند نواختن سنتور را شروع کند به پروتزهایی برای دستانش نیاز داشت تا با آنها مضراب را در دست بگیرد. متخصصان هلال احمر این کار را انجام دادند و فقط ماند یادگیری نت‌ها که فاطمه همیشه از آن می‌ترسید ولی بالاخره توانست با تمرین زیاد نت‌خوانی را هم یاد بگیرد.

او طراحی سیاه قلم را هم از برادر بزرگترش مهدی یاد گرفت؛ «در طراحی کشیدن پرتره انسان برایم خیلی سخت بود چون نمی‌توانستم دور صورت را خوب دربیاورم اما تمرین کردم و موفق شدم». بعد از آن هم به طراحی روی سفال علاقه‌مند شد.

بعد از اینها نوبت به گریم و آرایشگری رسید که فاطمه از کودکی به آن علاقه داشت؛ «وقتی ثبت نام کردم استادم گفت تو می‌توانی این کار را انجام دهی؟چون خیلی ظریف‌کاری دارد. من هم جواب مثبت دادم. در کلاس صدای استاد را ضبط می‌کردم و خیلی دقیق به کارهایش نگاه می‌کردم تا بهتر یاد بگیرم.

آموزش گریم به همین منوال تمام شد تا اینکه نوبت به روز امتحان رسید؛ روزی که اگر می‌توانست قبول شود دیپلم چهره‌پردازی می‌گرفت. فاطمه آن روز را به یاد می‌آورد و می‌گوید: «مسؤول برگزاری امتحان از مربی‌ام پرسید من چه مدلی به او بدهم که بتواند انجام دهد؟ این حرفش ترحم‌آمیز بود و خیلی ناراحت شدم و مربی‌ام هم به او گفت سخت‌ترین مدلی را که فکر می‌کنید به این هنرجو بدهید. او هم مدل خاتون را به من داد که خیلی سخت بود. بعد هم گفت یک ربع هم به‌ات وقت اضافه می‌دهم ولی من با خودم گفتم باید جوری کارم را پیش ببرم که به آن یک ربع وقت اضافه هم احتیاج پیدا نکنم». فاطمه آن‌قدر کارش را خوب انجام داد که تنها کسی در آن دوره بود که توانست با نمره ممتاز دیپلم گریم بگیرد.

اما انگار اشتیاق این دختر به تجربه و یادگیری مهارت‌های تازه تمامی نداشت چون او مدرک گرافیک کامپیوتری‌اش را هم گرفت؛ «من همه این مدارک را گرفتم تا شاید بتوانم برای خودم کاری دست و پا کنم ولی متاسفانه هیچ کس حاضر نمی‌شود به یک معلول کار بدهد. آنها به معلولیت آدم نگاه می‌کنند نه به اینکه چه توانمندی‌هایی دارد. برای کار به جاهای زیادی مراجعه کرده‌ام که تا الان به در بسته خورده‌ام».

کنسرت در عشق‌آباد

فاطمه وقتی نواختن آهنگ «ای الهه ناز» را یاد گرفت به سنتور بیشتر علاقه‌مند شد. اولین کنسرتی هم که داشت در فرهنگسرای بهمن با همین آهنگ بود. «تولد حضرت فاطمه(س) بود. مادرم هم بین جمعیت نشسته بود و وقتی نگاهش کردم دلم قرص شد. ای الهه ناز و‌ای ایران را نواختم و وقتی تمام شد نفس عمیقی کشیدم و عکس‌العمل مردم و تشویق آنها برایم خیلی غیر منتظره بود».

مادر فاطمه آن شب را به یاد می‌آورد و می‌گوید:«صندلی فاطمه نامناسب بود و او مدام از روی آن سر می‌خورد ولی بالاخره توانست کنترل خودش را حفظ کند و اجرای خوبی داشته باشد».

سنتور تا دکترا

فاطمه سال ۱۳۸۷ به‌عنوان دانشجوی موسیقی کنسرواتور ایران پذیرفته شد؛ «تصمیم گرفتم بروم موسیقی بخوانم».

او ادامه می‌دهد:«روز اول دانشگاه برایم درست مثل روز اول مدرسه بود؛ با این تفاوت که آن موقع خواهرم همراهم بود ولی این دفعه تنهای تنها بودم. اما رفتار دانشجویان و استادان برخلاف آن زمان خیلی عادی بود. ترم یک که بودم همه فکر می‌کردند من از موسیقی سر درنمی‌آورم و به من یک هفته مهلت دادند تا نت‌ها را حفظ کنم اما من این کار را قبلا یاد گرفته بودم».

با تمام این تفاسیر فاطمه مثل خیلی از معلولان دیگر مشکلات زیادی در رفت و آمد دارد. خودش در این باره می‌گوید:«فاصله خانه ما تا دانشگاه خیلی زیاد است. روزهای اول آژانس می‌گرفتم و با مادرم می‌آمدم ولی الان خودم به تنهایی با آژانس می‌آیم که خیلی هزینه‌بر است. همین طور برای سوار شدن و پیاده شدن مخصوصا اگر وسیله و یا ‌ساز دستم باشد از دوستان و همکلاسی‌هایم کمک می‌گیرم».

او از ترم سوم ‌ساز سنتور را به عنوان‌ ساز تخصصی خودش انتخاب کرده و امیدوار است بتواند این رشته را تا مقطع دکترا و آهنگسازی ادامه دهد.

فاطمه موفقیت‌هایش را مدیون خانواده‌اش می‌داند؛ خانواده‌ای که او را محدود نکردند و مانند خواهر دوقلویش هر امکاناتی را که در توانشان بود در اختیار او هم گذاشتند.

فاطمه می‌گوید: «سخت‌ترین لحظات برای من این است که مردم با نگاه ترحم‌آمیز به من خیره شوند. البته حس ششم خیلی خوبی هم دارم و تا متوجه شوم که کسی می‌خواهد از روی دلسوزی به من کمک کند کاری می‌کنم که با دیدن توانایی‌هایم از انجام این کار منصرف شود. من با معلولیت خودم کنار آمده‌ام و دلم می‌خواهد مردم هم این را بدانند و اجازه بدهند راحت زندگی کنم»

دعوت به ارسال مقاله

amir

مدیر مسئول مجله «مدیریت ارتباطات» از افراد دارای معلولیت دعوت کرد مقالات خود را برای شماره اردیبهشت این ماهنامه ارسال کنند.

آقای امیرعباس تقی‌پور در پیامی خطاب به افراد دارای معلولیت آورده است:

«میهمان جشن تولد دوسالگی ماهنامه مدیریت ارتباطات باشید.
شماره بعدی ماهنامه مدیریت ارتباطات- اول اردیبهشت ماه ۹۱- همزمان با چند مناسبت منتشر خواهد شد:
۱- جشن تولد دوسالگی ماهنامه و آغاز سال سوم فعالیت
۲- انتشار در آستانه هفتمین همایش سالانه روابط عمومی الکترونیک
۳- انتشار در آستانه روز ۲۷ اردیبهشت ماه که در تقویم سالانه، به روز جهانی ارتباطات و روز ملی روابط عمومی معروف است.
پس مطالب خودتان را حول محور هریک از مناسبت های بالا و یا مشخصاً ارتباطات و حقوق معلولیت، برای من به آدرس
amirabbastaghipour@gmail.com بفرستید.»

از دعوت صمیمانه مدیرمسئول عزیز ماهنامه مدیریت ارتباطات ممنونم و امیدوارم افراد دارای معلولیت که دستی در نوشتن دارند، فرصت خوب انتشار مقاله در یکی از سرآمدترین مجلات تخصصی امروز ایران را از دست ندهند.