بارقه های امید

گاهی کسانی که دارای معلولیت هستند، اعتراض می‌کنند که چرا فقط چند روز از سال، به مناسبت روز جهانی معلولان یا هفته بهزیستی و مناسبت های این چنینی، به آنها توجه می‌شود و در روزهای دیگر سال، از یاد می‌روند؟ درست است. بدنه جامعه، اغلب فقط در مناسبت های خاصی، صدای معلولان را از رسانه‌ها می‌شنود و در سایر روزهای سال، کمتر فرصتی به طرح موضوع معلولیت داده می‌شود.

واقعیت گاهی آنقدر تلخ و سنگین است که شیرینی ذره های موفقیت را در خود حل می‌کند. واقعیت تلخ زندگی افراد معلول نیز در جامعه ای که امکانات برابر، برای همه وجود ندارد، انکارشدنی نیست. هرکسی که از نزدیک با افراد معلول معاشرت داشته باشد، زود پی می برد که آنها تا چه اندازه، از ساده‌ترین امکانات زندگی عادی محروم هستند. افراد معلول در سطح جامعه کمتر دیده می‌شوند؛ زیرا ساده ترین امکان برای حضور آنها در خیابان فراهم نیست: زمین صاف، بدون دست‌انداز، پل‌های مناسب برای عبور چرخ ویلچر و واکر، و رمپ به جای پله‌ها.

محمدرضا دشتی سال‌های زیادی است که درقالب انجمن‌های مختلف، در زمینه‌ حقوق افراد معلول کار می کند. او حالا مسئول روابط عمومی مرکز توانبخشی کودکان معلول کارگران است. روزی آقای دشتی به دفتر روزنامه اطلاعات آمد و از سختی‌هایی گفت که برای رسیدن به روزنامه متحمل شده بود: «سراسر اتوبان، پل عابر پیاده دارد اما وقتی باید از پله ها بالا رفت، من که عصا به‌دست دارم، چگونه می توانم از این پل‌ها استفاده کنم؟ یا کسانی که روی ویلچر می‌نشینند، چگونه باید بالا بروند؟ ما مجبوریم سراسر اتوبان را طی کنیم تا به چهارراهی برسیم وبعد با هزار سختی، به آنطرف برویم و دوباره مسیر آمده را برگردیم…»

ممکن است هر روز، ماجراهای مشابهی در ایستگاه‌های مترو، کنار خیابان‌ها و داخل کوچه‌ها برای افراد معلول اتفاق بیفتد، درحالی‌که ناظران غیرمعلول، فقط می‌توانند سری به تاسف تکان ‌دهند از اینکه «بیچاره‌ها معلولند و ناتوان!». این‌همه درحالی است که کشورهای پیشرو در مطالعات معلولیت، سال‌هاست که در تعریف “معلولیت” بازنگری کرده‌اند و می‌گویند: «اگر درجامعه‌ای، فردی که مشکل جسمی دارد، نتواند از امکانات زندگی استفاده کند، اشکال در آن جامعه است که “مشکل جسمی” را به “ناتوانی” تبدیل کرده است». به‌راستی خیابان‌های شهرها و روستاها، پل‌های عابر پیاده، ایستگاه‌های مترو، پارک‌ها، سینماها و مراکز تفریحی، چه سهمی در ناتوان‌کردن افراد معلول و تبدیل “معلولیت” به “ناتوانی” دارند؟

وقتی امکان رفت و آمدِ امن و مطمئن برای افراد معلول فراهم نیست، یعنی آنها از کارکردن، از تحصیل، از تفریح، از انجام کارهای روزمره مانند خرید و سرزدن به اقوام، و حتی از بعضی امور حیاتی مانند رفتن به بیمارستان و درمانگاه، باز می‌مانند. بهنام سلیمانی، از اعضای انجمن باور، می‌گوید که هفته گذشته، بیش از یک ساعت در راهروی دانشگاه منتظر نشست تا دوسه نفر بیایند و ویلچرش را از پله ها بالا ببرند تا او به کلاس درس برود. این اتفاق بارها و بارها برای بهنام و سایر افراد دارای معلولیت افتاده و خواهد افتاد.

اینها فقط بخشی از مشکلات طاقت‌فرسای افراد معلول است. زندگی به هرحال، یک‌ روی سخت هم دارد که گاه، پررنگ تر از روی خوش آن می‌شود اما واقعیت این است که دشواری‌های زندگی عادی برای افراد معلول، آنقدر زیاد است که خوشی‌ها، رنگ باخته به نظر می‌رسند.

زخم‌های فرهنگی

اینهمه سختی به کنار، تحمل نگاه پراز ترحم جامعه به معلولیت و افراد معلول، برای این افراد دردناک‌تراز خود معلولیت است. نگاه سنتی عموم به معلولیت، اغلب همراه با دلسوزی است. مشکلی که دراینجا شکل گرفته است، به سادگیِ ساختن یک رمپ، برطرف نمی شود. مسیر عبور ویلچر از کنار پله ها را می‌توان با گرفتن تایید از مرجع مربوط، ساخت و مشکل تردد فرد معلول را حل کرد. اما نگاه جامعه، به این سادگی و به این زودی، عوض نمی‌شود. افراد معلول می‌خواهند مورد ترحم قرار نگیرند؛ می‌خواهند مردم بدانند که آنها در غیاب عضوی که از دست رفته است یا کارکرد طبیعی ندارد، سایر اعضا و حواس خود را به کار می‌گیرند؛ می‌خواهند مردم باور کنند که معلولیت جسمی و حرکتی، ربطی به هوش و درک فرد ندارد؛ افراد معلول جسمی مثل همه ی آدم های غیرمعلول (وگاهی حتی بیشتر) می‌فهمند، حس می‌کنند و هوشیارند. افراد معلول می‌خواهند که جامعه، به جای ترحمی که غرور انسانی آنها را زخمی می‌کند، به آنها امکان زندگی برابر، توام با احترام و اکرام بدهد و از نگاه صدقه‌ای به آنها پرهیز کند. محسن حسینی طه، دانشجو، نویسنده و روزنامه‌نگار، تصویر تلخی از حضور خود در جامعه ترسیم می‌کند: «وقتی مَردم، راه رفتن مرا در خیابان می‌بینند، پول توی دستم می‌گذارند… من هزار بار می‌میرم و زنده می‌شوم؛ اما افسوس که زبانم یاری نمی کند تا به آنها بگویم: بس کنید! من نویسنده‌ام! دانشجوام! گدا نیستم!». هرچند افراد معلولی هستند که به‌دلیل واکنش‌های آزارنده عموم، دیگر در جامعه ظاهر نمی‌شوند، افرادی دیگر هم پیدا می‌شوند که زخم‌های فرهنگی را درکنار سایر مشکلات معلولیت تاب می‌آورند و همچنان ادامه می‌دهند.

نگاه نادرست جامعه به معلولیت، با نابرابری امکانات و متوقف شدن افراد معلول پای پله‌ها وکنار خیابان‌ها، نسبت مستقیمی دارد. در جوامعی که امکانات متناسب با معلولیت‌های مختلف در معابر پیش‌بینی شده است، افراد دارای معلولیت به کمک مردم کمتر نیاز پیدا می‌کنند. درنتیجه، نگاه از بالا به پایین و ترحم‌‌آمیز جامعه کمتر می‌شود و شان افراد معلول بالاتر می‌رود. هرچه امکانات زندگی فردی و اجتماعی برای افراد دارای معلولیت کمتر باشد، نگاه سنتی ترحم‌آمیز به آنها بیشتر می‌شود. رسانه‌ها نیز به این نگاه دامن می‌زنند. نشان دادن افراد معلول به عنوان متکدی، نمایش سوء‌استفاده‌ برخی از افراد معلول از احساس ترحم مردم برای به‌جیب‌زدن پول از راه گدایی، نشان دادن شخصیت فرد معلول به عنوان فردی منزوی، عصبی و بدون تاثیرگذاری در خانواده و جامعه، همسان دانستن معلولیت با نفرین ازلی یا عاقبت بدکاری، همگی کلیشه‌های رسانه‌ای است که به برداشت منفی جامعه از معلولیت دامن می‌زند.

بارقه های امید

بااینهمه سختی در زندگی افراد معلول، به نظر می‌رسد دامنه توجه جامعه  -اعم از مسئولان و مردم- به حقوق این افراد، به خصوص در سال‌های اخیر، رشد زیادی کرده است. انجمن های فعال در حوزه معلولیت، پیگیر تامین حقوق و نیازهای این افراد هستند. این پیگیری‌ها صرفا به تامین نیازهای زودگذر و مقطعی معلولان محدود نبوده است. واقعیت این است که انجمن‌های مرتبط با افراد معلول، در سال‌های اخیر، حقوق این گروه را از‌راه تدوین قوانین و مقررات پیگیری کرده‌اند. تدوین حقوق افراد دارای معلولیت در ایران (۱۳۸۳)، از دستاوردهای بنیادی انجمن‌های معلولان بوده که ایران را در زمره‌ی کشورهای دارای قانون برای افراد معلول درآورده است. امسال نیز با پیگیری چندین ساله‌ برخی از فعالان امور معلولیت و انجمن‌ها، دولت ایران بالاخره به کنوانسیون جهانی حقوق افراد معلول پیوست که سه‌سال پیش (دسامبر ۲۰۰۶) تصویب شده بود. باامضای این کنوانسیون، دولت ایران رسما متعهد شد که مواد مندرج در کنوانسیون جهانی را که همگی درجهت تامین حقوق افراد معلول است، به‌اجرا درآورد.

هرچند ضمانت اجرایی این دوقانون (که یکی ملی و دیگری جهانی است) هنوز جای تامل دارد، به‌نظر می‌رسد تدوین قانون جامع و نیز پیوستن به کنوانسیون جهانی، پیشرفت چشمگیری است که در گذشته‌ای نه‌خیلی دور، متصور نبود. بدون تردید، دستیابی به این دو موفقیت، بدون حضور اثرگذار فعالان حوزه معلولیت و پیگیری مصرانه انجمن ها و سازمان های مردم نهاد این حوزه، امکان پذیر به نظر نمی رسید.

سازمان ملل امسال، شعار روزجهانی حقوق افراد معلول (۳ دسامبر، ۱۲ آذر) را “توانمندسازی انجمن‌ها و گروه‌های مرتبط با معلولیت” تعیین کرده و البته این شعار را در راستای تعقیب اهداف منشور هزاره مقرر کرده است. سران کشورهای جهان در سال ۲۰۰۰ در نشست مجمع عمومی سازمان ملل توافق کردند که تا سال ۲۰۱۵ میلادی، هشت هدف مشترک منشور هزاره را محقق کنند که «مشارکت جهانی برای توسعه» یکی از آن اهداف بود. در این هدف، باید امکانات لازم برای مشارکت تمامی گروه‌ها و قشرها (شامل افراد دارای معلولیت) در فرایند توسعه فراهم شود.

براساس شعار امسال روز جهانی افراد معلول، دولت‌ها باید انجمن‌ها و گروه‌های فعال در حوزه‌ی معلولیت را تقویت کنند. ارائه‌ی امکانات و تسهیلات لازم به سازمان‌های مردم‌نهاد و همکاری با آنها درجهت تبدیل رویه‌ی “بذل و بخشش”های مقطعی به “برابرسازی فرصت‌ها” و قانونی کردن این فرایندها، کلیات کمک دولت به این گروه‌ها و افراد است. انجمن‌های مرتبط با معلولیت نیز می‌توانند از شعار امسال روز جهانی بیشترین استفاده را ببرند؛ شاید بهانه‌ خوبی برای رفع اختلاف‌های بی‌اساس، یکی کردن جهت‌گیری‌ها و پرهیز از تفرقه میان آنها باشد.

**این مطلب امروز پنج شنبه در ص ۱۳ روزنامه اطلاعات چاپ شده است. از همکاران عزیزم در روزنامه متشکرم.

معلولیت و شهروندی فرهنگی: محرومیت، ادغام و مقاومت

disability_1_

 

معلولیت و شهروندی فرهنگی: محرومیت، ادغام و مقاومت

نوشته: دبورا مارکس

ترجمه: نگین حسینی

تعمیم‌ مفهوم شهروندی برای شامل شدن حق “بازنمایی تکریم‌شده”، مستلزم اصولی رسمی برای تضمین حقوق کامل شهروندی فرهنگی برای افرادی است که درحال حاضر معلول به شمار می‌آیند. نویسنده بحث را با شناسایی فقدان حقوق مدنی و اجتماعی افراد معلول آغاز می‌کند و سپس وارد این موضوع می شود که اندیشه‌ی “بازنمایی تکریم شده” ذاتا با حقوق مدنی و اجتماعی درهم تنیده است. نویسنده به کاوش در شیوه‌ای می‌پردازد که یک محیط ساخته شده‌ی غیرمعلولْ‌گرا بدان‌وسیله می‌توانست کاملا بازگوکننده‌ی حقوق مدنی افراد معلول باشد، اما درعمل قادر نیست از مقولات زیبایی‌شناسی و روان‌شناسی جدا شود. درقسمت پایانی، برخی از جنبه‌های مقاومت افراد معلول بیان شده که هم به دستیابی به حقوق مدنی آنها کمک می‌کند و هم تصاویر رایج معلولیت را خدشه‌دار می‌سازد

این مطلب، ترجمه بخش ۱۱ کتاب “فرهنگ و شهروندی” (Culture & Citizenship) به ویراستاری “نیک استیونسن” (Nick Stevenson) است که ترجمه اش کرده ام

 

برای خواندن همه ی متن اینجا را کلیک کنید

 

قصه ی دراز شب عشق و شکیبایی

mohsen-4

 

بدون مقدمه بگویم؛ محسن یک الگوی کم نظیر از شجاعت، جسارت و مداومت برای رسیدن به خواسته هایی است که دور و حتی ناممکن به نظر می آید. این را همیشه می دانستم اما هرچه زمان می گذرد و من با گوشه های بیشتری از زندگی محسن آشنا می شوم، درمی یابم که او به راستی انسان عجیبی است؛ کسی که می تواند از هیچ، همه چیز بسازد. محسن همین کار را با خودش و زندگی اش کرده است: مشکل حرکتی او در نگاه سطحی و قالبی بیشتر آدم ها، “هیچی” است که ممکن نیست راه به جایی ببرد اما محسن سال های سال است که از شرایط سخت جسمانی اش گذشته و راهی را طی کرده است که گاه فراتر از راه افراد غیرمعلول به نظر می رسد.

محسن در مدارس دانش آموزان غیرمعلول درس خواند. دشواری تحصیل در کنار دانش آموزانی که معلولیتی ندارند و از یک حرکت غیرعادی، موضوعی برای تفریح در طول سال تحصیلی می سازند، محسن را وادار نکرد که از خیر درس خواندن بگذرد. تمسخرها را تاب آورد، اهانت های کودکانه ی همکلاسی ها و باورنداشتن های بزرگانه ی بعضی از معلمان را به جان خرید و ادامه داد. حتی روز اول مهر که سرایدار مدرسه جلوی محسن را گرفت، چون فکر می کرد این پسر سرگردان، اشتباهی وارد مدرسه شده، محسن کم نیاورد؛ تلاش کرد برایش توضیح دهد که ثبت نام کرده است. او به خانه برنگشت.

محسن ادامه داد؛ تا دانشگاه، کارشناسی زبان و ادبیات فارسی دانشگاه علامه طباطبایی. در کنار تحصیل، شعر هم می گفت؛ ادامه ی همان قریحه ی ادبی که از کودکی داشت و باعث شد دوستانی در مدرسه دور خود جمع کند و گروهی ادبی را تشکیل دهد از همان پسرک هایی که ابتدا باورش نداشتند اما طولی نکشید پی بردند که در محسن هوش و استعدادی هست بالاتر از همه ی آنها. محسن همکاری با روزنامه اطلاعات را از اوایل دهه ۸۰ شروع کرد و بعد با روزنامه های دیگرهم ادامه داد. چندین جایزه از جشنواره های مطبوعاتی گرفت. پارسال هم در کنکور کارشناسی ارشد قبول شد تا رکورد دیگری در موفقیت های علمی اش ثبت کند.

و حالا … محسن داماد شده است. محسن حسینی طه، دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، نویسنده، شاعر. پسری تیزهوش که سال های سال است با نگاه غریبه ی جامعه به او، با احساس ترحم مردمی که اطرافش زندگی می کنند، و با فکر ناتوان دانستن اش می جنگد، همراه خواهر و پدر و مادری که همه ی عمرشان را گذاشتند برای پیشرفت او. محسن به سختی راه می رود و بادشواری حرف می زند. معلولیت جسمی، بر او برچسب “ناتوانی” زده؛ درحالی که او باهوش و اهل قلم است. محسن و خانواده اش سال های زیادی است درحال مبارزه ای صبورانه با جامعه ای هستند که معلولیت را مساوی ناتوانی و ترحم می داند.

شب عروسی است. مادر محسن می گوید: «چند روز است فکر می کنم نکند در خواب و خیال باشم؟ به همسرم گفتم یعنی من بیدارم؟ همیشه خیال می کردم می میرم و عروسی پسرم را نمی بینم…» در صورتش، رد رنج های گذشته پیداست؛ روزهای بغل زدن محسن برای رساندنش به مدرسه؛ کنار او نشستن سر کلاس تا کودکش که به زحمت مداد به دست می گیرد، از املاء معلم عقب نماند؛ لحظه هایی که بغض گلویش را می فشارد از نگاه های غریبه ی شهری که البته می خواهد مادر را همراهی کند اما نمی تواند و ناخواسته، ناخن به زخمش می کشد؛ لحظه ی پیشنهاد دلسوزانه ی همسایه: «این بچه معلول است، مدرسه می خواهد چکار؟ بگذار توی خانه بماند!». اشک هایی که فقط از جنس نگرانی مادرانه نیست؛ درهر قطره اش رنجی است و آرزویی که به محال می زند: «خدایا، ممکن است ببینم پسرم خوشبخت شده؟ مستقل شده؟»

و امشب، شب رسیدن به همان آرزوهاست. پدرمحسن می گوید: «کسی نمی داند چه کشیدیم تا محسن را به اینجا رساندیم… امشب به آرزوی زندگی ام رسیدم.» پدری که نه فقط مسئول تامین معاش خانواده بود، بلکه می بایست بار اثبات توانایی های پسرش در جامعه ای ناآگاه را هم به دوش بکشد و همپای او شود از این اداره به آن اداره، برای اینکه یک مسئول را متقاعد کند که: «پسرم فقط معلولیت جسمی دارد، مشکل ذهنی ندارد، تیزهوش هم هست و می تواند و باید، مثل همه ی بچه ها، از امکانات برخوردار باشد.»

پشت سر محسن و موفقیت های او، یک خواهر دلسوز هم هست که از اوان کودکی، آموخت که باید به خاطر داشتن برادری که مشکل جسمی دارد و نیازمند توجه و کمک بیشتر پدر و مادر است، خاموش و بی توقع بماند و گاه اگر توجهی که حق اوست، دریغ می شود، شکیبایی پیشه کند و نخواهد. و عجب کلمه ای است این واژه ی «شکیبایی» در خانواده ی حسینی طه. از پدر تا پسر، از مادر تا دختر، همگی صبورند و صبور. باشکوه است شبی چون شب عروسی که میوه ی شیرین این صبر دراز چیده می شود. به قول سهراب، «و عشق تنها عشق، مرا رساند به امکان یک پرنده شدن…» حالا عشقی که لازمه اش شکیبایی است، خانواده ی حسینی طه را به ممکن شدن آنچه ناممکن به نظر می رسید، رسانده است.

محسن امشب در لباس دامادی، کنار معصومه، عروس دوست داشتنی اش نشسته و برق شادی در چشم های معصومش پیداست. معصومه هم اندک معلولیت جسمی دارد، مثل همسرش اهل نوشتن است و کتابی با عنوان “گاهی صورتم خیس می شود” منتشر کرده که مجموعه ای از دل نوشته های جذاب اوست. معصومه دستی هم در هنر عکاسی و مونتاژ دارد. او نیز زن صبوری به نظر می رسد که می تواند از عهده ی مدیریت زنانه ی خانه برآید.

امشب شب خوبی برای اهالی انجمن باور هم هست؛ چراکه عروس و داماد هردو باوری اند. باور افراد دارای معلولیت را دورهم جمع کرده و فرصت های ارزشمندی برای باورکردن توانمندی هایشان به عنوان افراد معلول، تسلیم نشدن مقابل باورهای کلیشه ای و تلاش برای ساختن و اشاعه ی باورهای جدید، دراختیار اعضایش گذاشته است. تعدادی از اعضای باور به جشن عروسی محسن آمده اند تا در خاطرات این شب به یادماندنی، سهیم باشند.

محسن روی کارت عروسی که تاریخ ۲۸/۸/۸۸ را دارد، این ابیات از خواجه ی شیراز را نوشته است که:

معاشران گره از زلف یار بازکنید / شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند / وان یکاد بخوانید و در فراز کنید

امید که این شب خوش، با قصه ی عشق و شکیبایی همچنان ادامه یابد….

آسمان برای همه

parisa

دوست عزیزم پریسا، از پشت تلسکوپ به آسمان شب نگاه می کند؛ همان شبی که زیرآسمان پرستاره، مهمان کویرمرنجاب بودیم

این عکس زیبا را امین جمشیدی، عکاس هنرمند آسمان شب و همسفر مهربان ما گرفت. امین عکس را در سایت عکاسی طرقه گذاشته وزیرآن نوشته: آسمان برای همه است

گزارش کویر در اطلاعات

همکاران عزیزم  در ضمیمه روزنامه اطلاعات زحمت کشیدند و گزارش کویر را در صفحه اول ضمیمه روز چهارشنبه ۲۰ آبان ۸۸ کار کردند. فعلا آدرس پی دی اف صفحه (تاوقتی که شماره جدید جایگزین نشده) اینجا است. نسخه ی دیگر این مطلب در روزنامه، در این آدرس، همیشه در دسترس است. از لطف همکارانم صمیمانه ممنونم؛ به خصوص از آقای دعایی عزیز و مهربان.