افزایش آگاهی جامعه نسبت به معلولیت

kids

مطلب زیر مقاله جالب و قابل تاملی است که خانم منصوره رادفر، هنرمند فعال در حوزه معلولیت ترجمه کرده و در شماره ۳۴۲۳ روزنامه مردم سالاری (شنبه ۱۰ اسفند) منتشر شده است.

افزایش آگاهی جامعه نسبت به معلولیت

ما در دنیایی زندگی می کنیم که ارزش ها و مزیتهای یک “جسم توانا” بیشتر از یک “جسم ناتوان” است به طوریکه در قیاس با هم کاملا درمقابل هم قرار می گیرند. موضوع معلولیت در یک جامعه همچون یک مشکل دیده می  شود و این دیدگاه باعث می شود به این نتیجه برسیم که افراد از معلول شدن بترسند و واهمه داشته باشند.از اینکه معلولیتی داشته باشد یا اینکه روزی دچار معلولیت بشوند.

وقتی که به تصاویر مثبت و منفی از معلولیت در جامعه نگاه می کنیم، ملاحظات بسیاری وجود دارند که باید در سطح جامعه رعایت کنیم. ما نیاز داریم دریابیم که برخی از احساسات و اطلاعاتی که در رابطه با معلولیت از گذشته ها با خود داریم چگونه شکل گرفته اند؟ در اصل ما باید به دو نوع معلولیت اشاره کنیم، که عبارتند از معلولیت نوع پزشکی(طبی) و در مقابل آن معلولیت از نوع اجتماعی. به طور خلاصه، معلولیت طبی اشاره دارد بر معلولیتی که بصورت ذاتی با شخص همراه است که وظیفه خود شخص است که بر معلولیت غم انگیزش از طریق داروها و درمان ها و اقدامات پزشکی-درمانی غلبه کند و با این قبیل تلاشها به پرورش شخصی خود بپردازد. این دیدگاه نسبت به معلولیت،عادی شدن افراد دارای معلولیت در جامعه، شناسایی نوع معلولیت و درمان وضعیت آنها را هدف قرار می دهد.

نگاه اجتماعی به معلولیت، بین اختلال و معلولیت تمایز قائل می شود. این دیدگاه تاکید دارد که اختلالات به طور ذاتی ناتوان کننده(معلول کننده) نیستند بلکه جامعه باعث این معلولیت(ناتوانی) می شود، به طوری که زمینه های درماندگی و شکست خوردن را برای افرادی که دچار اختلال و نقص هستند فراهم می کند و بر سر راهشان موانع زیادی قرار می دهد.

در رسانه ها، تصاویر مثبت ومنفی بسیار متفاوتی ازمعلولیت- چه مثبت و چه منفی- وجود دارد که بسیار هم دستخوش تحریف بوده اند. از اولین فیلم های صامت که معلولین به عنوان تمثال هایی از شوخی، شرارت یا تأسف نمایان می شدند گرفته تا امروز که بازیگران غیرمعلول برای نمایش یک شخصیت معلول متحمل سختی فراوان می شوند.

نمونه شناخته شده این موضوع که در بریتانیا همه به یاد دارند، اضطراب فراگیری بود که توسط خانم Cerrie Burnell  تهیه کننده تلویزیون کودکان BBC که معلولیت داشت به راه افتاد. این خانم با معلولیت در دست راستش متولد شده بود و از هیچ اندام مصنوعی استفاده نمی کرد. تعدادی از والدین نسبت به پخش تصویر او از تلویزیون با این مضمون که نداشتن دست موجب ترسیدن بچه ها می شود شکایت کردند در حالیکه هیچ ملاحظه ای برای “توانایی” این خانم به عنوان یک مجری تلویزیونی بسیار توانا و موثر در نظر گرفته نشد.

اینکه ما “معلولین” را همچون انسان های “ضعیف” و یا “قربانی” می بینیم، چه کسی باید متاسف باشد؟

متعاقباً به کار بردن کلیشه های منفی برای نشان دادن معلولین، تا حدی درون ارزش ها و اعتقادات رایج بین ما فیلتر می شود. افراد دارای معلولیت به عنوان “محتاج به صدقه و خیرات” مطرح می شوند و هر جا که واژه زائد “handicap” به معلولیت معنا می شود در حالیکه از”hand-in-cap” به معنای لغوی”دست در کلاه”  و به منظور “گدایی و درخواست کردن” نشئت می گیرد. همچنین اشاره دارد بر اینکه افراد دارای معلولیت همیشه و به طور کامل متکی و وابسته به دیگران و باری سنگین بر دوش جامعه می باشند.

در سرتاسر تاریخ، این کلیشه های منفی برای معلولین استفاده شده اند اما ما چگونه می توانیم به عنوان شهروندان در عصر مدرن امروزی، اجازه بدهیم این تصاویر ناخوشایند هنوز هم استفاده شود؟

تبلیغ کنندگان و آگهی دهنده ها نسبت به استفاده از معلولین برای توسعه و ترویج تجارت خود بی میل هستند، چرا که در این صنعت همیشه “نهایت زیبایی و کمال” مطرح و پسندیده بوده است و این با تصویری که از معلولیت داریم مطابق نیست و معلولیت برای تامین و برآوردن این معیارها مطرح نشده و مناسب یا مشوق برای جذب توده مردم فرض نمی شود. اما اخیراً یک خانم طراح لباس اسپانیایی”Dolores Cortes” از تصویر یک دختربچه دارای سندروم داون برای عکس روی جلد کاتالوگش استفاده کرد! این حرکت شجاعانه خواه ضمانتی برای توسعه کار و شهرتش باشد یا نباشد اما تصویری بسیار الهام بخش بود، چرا که وقتی یک دختربچه کوچک خوشحال و با نمک- علیرغم معلولیتش- را می بینیم ناخودآگاه انسان را به خنده می اندازد و این مفید و سودمند است. این اواخر، دو مورد دیگر که معلولیت در تبلیغات مورداستفاده قرار گرفته دیده شد. در تبلیغ برای بانک Barcley که از یک معلول ویلچیری استفاده شد ویک زن نابینا در یک تبلیغ Dove.

باور این مسئله سخت است که حضور بازیگران و مدل های دارای معلولیت در آگهی ها حقیقتاً می تواند نگرش ها را تغییر دهد اما اگر هم نتوانست راهی می شود برای اینکه “صنعت” برای تحقیق درباره چگونگی تغییردادن اولویتهای مشتریان و مصرف کنندگان از یک برند به برند دیگر به آن بیشتر بها دهد و هزینه و تلاش کند.

امروزه ما با آگهی و تبلیغات روی وب سایت ها، در مجلات، رادیو، تلویزیون، در حمل ونقل عمومی و… اشباع شده ایم. خیلی از برندهای شناخته شده در خانه ها دیده می شوند در حالیکه معلولین و خانواده های ایشان هم جزو مصرف کنندگان همین برندها هستند و برای خرید از این برندها پول می پردازند و هزینه می کنند درست مثل بقیه مردم. اما هنوز هم معلولیت را در آگهی آنها نمی یابیم!

استفاده از افراد معلول در تبلیغات و برندها موید این مطلب است که تولیدکنندگان پذیرفته اند افراد معلول هم جزیی از مصرف کنندگان محصولاتشان هستند و باعث ترویج برابری خواهند شد. از سویی نمایش معلولیت در رسانه می تواند یک نوع “تایید” بوسیله جامعه باشد. همچنان که خانم Cerrie سختی و فشار بسیاری را به خاطر تفاوت جسمانی که با بقیه داشت متحمل شد اما امروزه به آسانی بوسیله بینندگان در تلویزیون پذیرفته می شود، درست مثل همکاران غیرمعلولش.

به امید روزی که راهها در همه زمینه ها برای افراد دارای معلولیت هموار گردد.

نامه شقایق دهقان؛ نکته های قابل تامل!

dehghan

آدم‌های واقعی اونهایی نیستن که پشت دیده نشدنشون در دنیای مجازی سنگر می‌گیرن، شجاع می‌شن و شعار می‌دن، آدم‌های واقعی آدم‌هایی هستن که سعی می‌کنن برای آدم‌های دیگه کاری که از دستشون برمی‌آد رو انجام بدن حتی اگه اون کار ساختن یک لحظه کوچیک خوب و شاد برای مردم باشه”

این بخشی از جواب خانم  شقایق دهقان (هنرمند بازیگر) به همسرش مهراب قاسم خانی است. در این نامه، نکته های قابل تاملی هست؛ از جمله اینکه چطور یک عده آدم ترسو و قابل ترحم، شجاعت نداشته شان رادر فضای مجازی پیدا میکنند تا عقده ها و مشکلات روحی و روانی شان را روی سر افرادی که اسم و هویت مشخص دارند، خالی کنند.

متن نامه:

«مهراب عزیز

در طی سال‌هایی که در کنار تو زندگی کردم، چندین بار به من پیشنهاد دادی و سعی کردی منو ترغیب کنی که عضو شبکه‌های اجتماعی بشم و فضای بی‌انتها و پر از پیچیدگی و گاهی دیوانه‌وار مجازی رو تجربه کنم و هر بار من امتناع کردم، دلیلش رو هم میدونی؛ من از روبرو شدن با قضاوت‌ها، انتقادهای بی‌رحمانه و بدگویی‌ها می‌ترسم. من ترجیح میدم همیشه به همون لبخندهای گرم و حرف‌های محبت‌آمیزی که آدم‌های واقعی می‌زنند دل خوش کنم و عجیب این که تا به حال هیچکدوم از این زخم زبان‌ها، بدگویی‌ها و حسادت‌ها رو در حرف‌ها و حرکات آدم‌ها در خارج از دنیای مجازی نشنیدم و ندیدم. انگار که آدمها وقتی دیده نمی‌شن شهامت خیلی بیشتری در گفتن حرف‌هایی که در دلشون میگذره دارن. انگار وقتی رو در رو با کسی حرف نمی زنن تازه تبدیل به قهرمان، منجی جامعه و مدافع فرهنگ و تمدن می‌شن و تازه تو این شرایطه که فکر می‌کنن موفق شدن حقشون رو از بقیه بگیرن و جواب توهین‌هایی که بهشون شده رو بدن و بعد از ناسزا و حرف‌های نامربوطی که حتماً در خارج از دنیای مجازی از گفتنش اجتناب میکنن نفس راحتی بکشن و به خودشون افتخار کنن.
مهراب عزیزمچند بار دیگه میخوای تلاش کنی و با شوخی و خنده وقتی خسته می‌شی با صدای اعتراض بگی که برنامه‌سازهای تلویزیون قصد توهین و اهانت به هیچ قوم و لهجه و فرهنگ و شغل خاصی رو ندارن و قرار نیست بودجه دولت صرف تسویه حساب شخصی برنامه‌سازها با مخاطب بشه؟ چندین بار در مصاحبه‌ها گفتیم که تو آذری و من بختیاری هستم و افتخار می‌کنیم؟ ولی تعصب کورکورانه در هیچ جای دنیا پذیرفته شده نیست.

مهراب عزیزم

تو سال‌هاست که مشغول نوشتن پربیننده‌ترین سریال های طنز این تلویزیون هستی، خدا و پدر و مادرت از تو راضی باشن که چنین فرزندی رو تحویل اجتماع دادن که میتونه به مردمش خدمت کنه، دل مردم رو شاد کنه و برای مردم لحظه‌های شاد و به یاد موندنی به جا بذاره و عجیب این که بعضی از این مردم هنوز متوجه لحن طنز تو در نوشتن نمی‌شن و هنوز خیلی ها با خوندن تیتر نوشته تو که “تهرانی‌ها بی‌غیرت هستند” دچار سوءتفاهم می‌شن و اصلاً به خودشون فرصت این رو نمی‌دن که یک بار متن رو بخونن، فکر کنن و بعد قضاوت کنن؛ زود قضاوت کردن‌ها چه صدمه‌هایی که به فرهنگ ما نزده، زود جبهه گرفتن‌ها چه آشفتگی‌ها که در بین مردم ما به وجود نیاورده و چه دل‌هایی که نشکسته و چه زحمت‌هایی که به پوچ تبدیل نکرده.

مهراب عزیزم

آدم‌های واقعی اونهایی نیستن که پشت دیده نشدنشون در دنیای مجازی سنگر می‌گیرن، شجاع می‌شن و شعار می‌دن، آدم‌های واقعی آدم‌هایی هستن که سعی می‌کنن برای آدم‌های دیگه کاری که از دستشون برمی‌آد رو انجام بدن حتی اگه اون کار ساختن یک لحظه کوچیک خوب و شاد برای مردم باشه. همیشه بهت افتخار می‌کنم.

همسرت شقایق دهقان»

عشق از ازل است تا ابد خواهد بود…

kindness22

۱۴ فوریه، روز عشق در تقویم میلادی

۲۴ فوریه (۵ اسفند)، روز عشق در تقویم پارسیان باستان

بر دل های عاشق مبارک!

امید که قلب های لایق، به نور عشق، نورانی تر و گرمتر شوند 

🙂 🙂

بیگانه با واقعیت

 hose2

بیگانه با واقعیت! 
نقدی بر فیلم «حوض نقاشی»، به کارگردانی مازیار میری

نوشتۀ: نگین حسینی

فرصتی شد تا فیلم «حوض نقاشی» به کارگردانی مازیار میری را تماشا کنم. این فیلم ظاهرا خوش‌ساخت که البته نقایص زیادی دارد، مشکلات زندگی پسربچه ای را به تصویر می کشد که پدر و مادرش، معلولیت (خفیف) ذهنی دارند. 

اشکالاتی که «حوض نقاشی» دارد (و در ادامه به آنها اشاره می‌شود)، نشان می‌دهد که برای نگارش فیلمنامه و ساخت فیلم هیچ تحقیقی صورت نگرفته است. در حالی که لازمۀ پرداختن به چنین سوژه‌هایی، پیش از هر چیز، تحقیق وسیع و مشاوره با انجمن‌های مرتبط است، «حوض نقاشی» با نگاه نادرستی که به علائم و پیامدهای معلولیت ذهنی دارد، نشان می‌‌دهد که سازندگانش متاسفانه زحمت تحقیق را به خود نداده‌اند و شخصیت‌هایی بر اساس تخیل خودشان ساخته‌اند. 

اول اینکه نوع معلولیت ذهنی شخصیت‌های اصلی دقیقا مشخص نیست و دامنۀ توانایی‌ها یا ناتوانی فکری و جسمی آنها در سراسر فیلم بطور یکنواختی پرداخت نشده است. در سکانس آغازین، شخصیت زن دارای معلولیت ذهنی حرکات بدنی شدیدی (مانند افراد مبتلا به اوتیسم) از خود نشان می دهد که در صحنه‌های دیگر تکرار نمی شود. علائمی که این زوج از خود بروز می‌دهند با هیچ یک از گونه‌های شناخته‌شده بیماری‌های ذهنی همخوانی ندارد و متغیر است.

نکته دوم اینکه تشابه این فیلم با نمونه‌های خارجی از نظر شخصیت پردازی، آن را از استقلالی که باید داشته باشد تهی و به کپی سازی شخصیتی نزدیکش کرده است. حرکات پدر و حتی گریم ظاهری او، از شخصیت فیلم “فارست گامپ” (تام هنکس) گرفته شده و بعضی رفتارهای شخصیت زن مانند تلاش وسواس گونه برای مرتب کردن اشیاء و لوازم، از رفتارهای شخصیت اصلی فیلم “من سام هستم” (شان پن) تقلید شده است. 
سوم: نیمۀ اول فیلم روایتگر روابط خوب میان پدر و مادر و فرزند آنهاست، گویی که این خانواده تا ۱۲-۱۱ سالگی فرزندشان مشکل خاصی نداشته اند و ناگهان مسائل از موضوع شهربازی و ماجراهای بعد از آن پدیدار می شود. در حالی که مشکلات این خانواده ها اغلب از همان سنین آغازین مدرسه سرباز می کند و شدت می گیرد. 

چهارمین نکته اینکه فیلم در به تصویر کشیدن فشارهای اجتماعی بر روی کودک موفق نبوده است؛ فشارهایی که البته برای کودکان دارای والدین معلول، مدرسه خاستگاه اصلی و مهم ترین منبع آن به شمار می رود. در فیلم حوض نقاشی، واکنش همکلاسی‌های سهیل به پدر و مادر معلول او در هیچ جای فیلم پرداخت نشده و در عوض سهیل دوست نزدیکی دارد (پسر معلمش) که درک خوبی از شرایط خانوادگی سهیل نشان می‌دهد. صحنه‌هایی مثل تمسخر کردن دسته جمعی سهیل به خاطر داشتن پدر و مادری معلول، و تقابل هایی که بین او و همکلاسی هایش می‌توانست اتفاق بیفتد، در این فیلم دیده نمی‌شود. 

پنجم: در این فیلم، برخورد عمومی مردم نسبت به معلولیت ذهنی این زوج، طوری پرداخت شده که به نظرم با واقعیت رایج در فرهنگ جامعه متفاوت است. جامعۀ به تصویرکشیده شده در این فیلم، فهیم تر از جامعۀ واقعی است و به همین دلیل، فشار روانی حاصل از محیط اطراف روی سهیل به خاطر داشتن والدینی معلول، به خوبی نشان داده نشده است.
نکتۀ هفتم: سهیل کلاس چهارم دبستان است. آیا هنوز مدیر مدرسه چیزی در مورد پدر و مادر او نمی‌داند؟ هنوز آنها را ندیده است؟ و خانم ناظم که ارتباط نزدیکی با این خانواده دارد، به مدیر چیزی نگفته است؟ پدر و مادر سهیل هیچ وقت در مدرسه دیده نشده‌اند؟ اینها سوالاتی است که به خاطر پرداخت ناقص داستان به ذهن بیننده خطور می‌کند.
«حوض نقاشی» پایانی خوش دارد. سهیل به خانه برمی گردد و فیلم با نمایی از شادی دوبارۀ این خانوادۀ سه نفره تمام می شود؛ پایانی خوش که البته با نمونه های مشابه در جهان واقعیت، هیچ نسبت و مشابهتی ندارد!

سوال همیشگی
اما جدای از بررسی نقاط منفی «حوض نقاشی»، بعد از تماشای این فیلم همان سوال همیشگی در ذهن مخاطب باقی می ماند که: آیا افراد دارای معلولیت‌های شدید و نیز معلولیت های ذهنی، حق دارند فرزندی داشته باشند؟ واقعیت اینکه بعد از تماشای «حوض نقاشی»، من به عنوان یکی از فعالان حقوق معلولیت، در پاسخگویی به این سوال بیش از پیش احساس درماندگی کردم. اینکه افراد دارای معلولیت باید حق و حقوقی برابر با سایر افراد غیرمعلول داشته باشند، شکی نیست. اینکه نیازهای جسمی و روحی و عاطفی آنها باید با حفظ شان و کرامت انسانی شان برآورده شود، تردیدی نیست. اما اگر نیازآنها داشتن فرزند باشد چه؟ آیا همچنان حق دارند چنین نیازی را بطلبند و به هر قیمتی رفعش کنند؟ 
در جایی از فیلم، وقتی پدر (دارای معلولیت ذهنی) به مدرسه فرزندش سهیل می رود تا او را متقاعد کند که به خانه برگردد، وقتی پشت پنجره کلاس می ایستد و با پسرش حرف می زند، می گوید: “ببخش که من پدرت شدم!”. این جمله خیلی تکان دهنده است! به راستی واقعیت های زندگی تا چه اندازه تلخ و اثرگذار بوده که پدری را به این نتیجه رسانده که پدر شدنش اشتباه بوده است؟!

به نظرم آنچه که این مساله را پیچیده و پاسخگویی به آن را دشوار می‌کند، تلاقی “نیازها” و “حقوق” دو گروه از افراد جامعه است: نیاز افراد معلول به داشتن فرزند، و حق کودکان به داشتن والدینی که بتوانند حداکثر نیازهای آنها، به ویژه نیازهای روحی و اجتماعی شان را برآورده کنند.

آیا می توان به صرف حمایت از حقوق معلولیت، منکرِ حقوق کودکان شد؟! آیا می‌توان به پاسخی رسید که تامین‌کنندۀ نیازها و حقوق هر دو گروه باشد: هم والدین دارای معلولیت و هم کودکان؟!

(این مطلب در شماره شهریور و مهر ۱۳۹۲ نشریه پیک توانا منتشر شد)

نیروی عشقِ راستین

HORSE

بهترین احساس دنیا، احساس آرامشی است که فقط یک همراه واقعی، یک عشق راستین می تواند آن را به تو هدیه کند. وقتی این احساس زیبا، این همراهی، و این دلگرمی با توست، نیروهای منفی پیرامونت گویی کوچک می شوند، ریز می شوند، مچاله می شوند.

قدرت عشق راستین از هر چیزی برتر است.

زنده باد همۀ عشق های راستین دنیا

🙂

Photo by: Maxim Garibaldi