دعوت به ارسال مقاله

amir

مدیر مسئول مجله «مدیریت ارتباطات» از افراد دارای معلولیت دعوت کرد مقالات خود را برای شماره اردیبهشت این ماهنامه ارسال کنند.

آقای امیرعباس تقی‌پور در پیامی خطاب به افراد دارای معلولیت آورده است:

«میهمان جشن تولد دوسالگی ماهنامه مدیریت ارتباطات باشید.
شماره بعدی ماهنامه مدیریت ارتباطات- اول اردیبهشت ماه ۹۱- همزمان با چند مناسبت منتشر خواهد شد:
۱- جشن تولد دوسالگی ماهنامه و آغاز سال سوم فعالیت
۲- انتشار در آستانه هفتمین همایش سالانه روابط عمومی الکترونیک
۳- انتشار در آستانه روز ۲۷ اردیبهشت ماه که در تقویم سالانه، به روز جهانی ارتباطات و روز ملی روابط عمومی معروف است.
پس مطالب خودتان را حول محور هریک از مناسبت های بالا و یا مشخصاً ارتباطات و حقوق معلولیت، برای من به آدرس
amirabbastaghipour@gmail.com بفرستید.»

از دعوت صمیمانه مدیرمسئول عزیز ماهنامه مدیریت ارتباطات ممنونم و امیدوارم افراد دارای معلولیت که دستی در نوشتن دارند، فرصت خوب انتشار مقاله در یکی از سرآمدترین مجلات تخصصی امروز ایران را از دست ندهند.

ویژه نامه نوروزی مدیریت ارتباطات

jeld1

ویژه نامه نوروزی ماهنامه مدیریت ارتباطات هم منتشر شد. در این شماره ویژه نامه چندین مطلب دارم:

اول اینکه بهاریه‌ای نوشتم که شاید تصمیم بگیرم به مناسبت سال جدید در روز+نامه هم خورشیدی بگذارمش.

دوم، به مناسبت سالروز زلزله و سونامی ژاپن، پرونده نسبتا مفصلی در مورد “رسانه‌ها و بحران” تهیه کردم که فکر می‌کنم در نوع خودش، کم‌نظیره.

سوم، نگاهی به نخستین اسکار سینمای ایران از نقطه نظر ارتباطات داشته‌ام.

از آقای امیرعباس تقی‌پور، مدیرمسئول عزیز ماهنامه مدیریت ارتباطات، سردبیر این مجله و بقیه همکاران عزیز و زحمتکش ممنونم که سال پرباری را برای ارتباطات و روابط عمومی ایران رقم زدند.

از جدایی تا وصل…

a-separation

فکر نمی‌کنم بیشتر کسانی که برای نخستین بار جدایی نادر از سیمین را تماشا کردند، با تمام زیبایی و گیرایی فیلم، توانستند خیال اسکار را به ذهن‌شان راه دهند. نه از سر آنکه فیلم در قد و قواره اسکار نبود، بلکه از آن رو که آکادمی به هر کسی و به هر فیلمی روی خوش نشان نمی‌دهد. ‌کم‌کم که خبر موفقیت‌های جدایی در جشنواره‌های مختلف رسید، بازهم آن منفی‌بافی همیشگی به سراغمان آمد که آیا واقعا جدایی نادر از سیمین، نخستین اسکار سینمای ایران را به همراه می‌آورد؟ هرچند جایزه گلدن گلوب امیدوارترمان کرد، باز فکر کردیم نکند داستان اسکار فرق کند؟ نکند این فرضیه که می‌گویند اغلب برندگان گلدن گلوب اسکار را نمی‌برند، درست باشد؟ ما در عین اینکه لیاقت خودمان را باور داشتیم، برگزیده شدن‌مان در اسکار را با تردید نگاه می‌کردیم.

ذهنیت درست یا نادرستِ از قبل شکل‌گرفته به کنار، اینکه بدنه هالیوود را عموما افراد یهودی تشکیل می‌دهند و اینکه یکی از رقیبان فیلم ایرانی ما، فیلمی از اسراییل بود، دلیلی دیگر بر آن بود تا فکر کنیم اسکار را به فیلم ما نخواهند داد. وقتی ساندرا بولاک حاضر شد تا نتیجه فیلم‌ برتر غیرانگلیسی‌زبان را اعلام کند، همه ما در آنی، نفس در سینه‌مان کم آمد تا لحظه‌ای بعد، با غریو شادی از شنیدن نام “یک جدایی از ایران” تمام شادی و خشم فروخفته‌مان را فریاد کنیم و اشک بریزیم…

مراسم اسکار هشتاد و چهارم در همان دقایق اولیه برای ایرانی‌ها تمام شد؛ که ما گل‌مان را زودهنگام زدیم و نفسی راحت کشیدیم. پس از آن دیگر ادامه تماشای مراسم کار سختی بود. همه ما آدمیم و ظرفیت مشخصی برای تحمل هجوم شادی و غم داریم… وقتی مجسمه اسکار را در یک دست اصغر فرهادی و کاغذ سخنرانی‌اش را در دست دیگرش دیدیم؛ یک دست جام باده و یک دست زلف یار؛ رقصی چنین را میانه میدان آرزو کردیم؛ و عجب که دست فرهادی نمی‌لرزید! چقدر آرامش و صلح و دوستی، نه فقط در متن او، که در در حضور پرطمانینه‌اش جریان داشت. چقدر زیبا گفت که نام ایران تنها با جنگ و تهدید آمده و حال با فرهنگ و هنر متعالی‌اش، با مردمی که از جنگ بیزارند و صلح را دوست می‌دارند.

کمتر ایرانی است که این صحنه را دیده باشد و اشک نریخته باشد… ما برای افتخار وطن‌مان گریستیم، برای یک جدایی که به وصل شیرین تاریخ سینمای ایران با بزرگترین جایزه سینمای جهان انجامید، اشک ریختیم؛ و شاید هم کمی برای جدایی خودمان از آن خاک پاک.

این وصل شیرین مبارک باد!

این جدایی خوش عاقبت، و سرنوشتی که نخواست آنگونه تلخ باقی بماند، مبارک!

خداحافظ ویلچر

wh12

وسیله ای جدید برای کمک به راه رفتن افرادی که نمی توانند روی دو پا بایستند

در این ویدیوی ۳ دقیقه ای، دختر جوانی که شش سال پیش تصادف کرده و قطع نخاع شده، از احساس خود حین استفاده از این وسیله کمکی می گوید، از اینکه  باورکردنی نیست که دوباره خود را ایستاده روی پاهایش می بیند؛ از اینکه چه حسی دارد وقتی می بیند زانوهایش دوباره خم و راست می شوند و او قدم برمیدارد…  او اشاره می کند که این پیشرفت تکتولوژیک یادآور این نکته است که زندگی با تمام اتفاق های تلخی که دارد، گاهی سرشار از امید به یافتن راه های جدید است؛  همچنان که او باور نداشته روزی بتواند روزی پاهایش بایستد چه رسد به اینکه راه برود.
ممنون از مادر سپید عزیز بابت ارسال این لینک جالب و به امید روزی که دوستان عزیز در شرایط این چنینی بتوانند روی پاهای خود راه بروند
http://spectrum.ieee.org/biomedical/bionics/goodbye-wheelchair-hello-exoskeleton