مطلب زیر کمی طولانی است، اما به شما قول میدهم از آن مطالبی است که وقتی از خواندنش فارغ میشوید، احساس خیلی خوبی خواهید داشت و شاید از خودتان هم سوالی خاص را بپرسید… به دوستی با “سعید ضروری” افتخار میکنم که هم همکار خوشفکر من در حیطهی روزنامه نگاری است و هم دوستی دادرس که هرجا گیر کنم، دلم قرص است که سعید توی تلگرام نشسته و زود جوابم را میدهد تا راهی برای حل مشکل پیدا کند. گوشههایی از داستان پرماجرای زندگیاش را بخوانید؛ پر از هیجان و شور و انرژی است این پسر.
*******************
جهش در جهنم هیجان!
«از شدت باد جمع شدن پوست صورتم را احساس می کردم! زمین با آن عظمت از آن بالا هدف کوچکی بود که مثل گلوله به سمتش پیش میرفتیم. عجب حسی دارد وقتی با سرعت بیش از ۲۰۰ کیلومتر در ساعت به سمت زمین در حال سقوط باشی!…» سعید ضروری، فرد ماجراجو و دارای معلولیتی است که در موردش میگویند اگر او به دنبال هیجان به کوه قاف هم برود، تعجب ندارد! سعید ۳۰ سالش است و بر روی کارت معلولیتش نوشته شده خیلی شدید. سوژه گزارش این شماره، مردی است که هم داستان زندگی عجیب و غریبی دارد و هم ماجراجوییهای دور ازذهن و پر خطر. تازه ترین ماجراجویی سعید، پرش از هواپیما در ارتفاع ۴ هزار متری بود که همین چند روز پیش انجام داد. به این بهانه با او گفتگو کردیم و در دنیای پر رمز و راز و هیجان انگیزش سرک کشیدیم.
پریدیم…..
خیلی اتفاقی از طریق یکی از دوستان با او آشنا شدم. گفت این آدم سرش درد می کند برای هیجان و یک عالمه ماجراجوی باحال میشناسد. با او ارتباط گرفتم و از برنامهی غواصی گفت که روز قبل برای معلولان اجرا کرده بود. یک تیم حدودا ۲۰ نفره از معلولان ماجراجو و همراهانشان که رفته بودند به دریاچه آهنگ برای غواصی. وقتی برایم تعریف میکرد که آن روز در مسیر و هنگام غواصی چه گذشت و چه اتفاقاتی رخ داد، با خود گفتم این برنامهی غواصی بچهها عجب گزارش هیجان انگیزی از آب در میآید.
این گفتگوی کوتاه تلگرامی، باعث شد که بیشتر با سعید آشنا شوم. ما خبرنگارها به کنجکاوی و هیجان بیشتر عادت داریم و وقتی به مان میگویند ۱۲ تا معلول بالای ۵۰ درصد غواصی میکنند، در حالی که کلی با اصل موضوع حال کردهایم باز میپرسیم دیگر چه کارهای محیرالعقول دیگری انجام دادهاند!؟ با اینکه غواصی بچهها خیلی برایم موضوع حیرت انگیزی بود از سعید پرسیدم از برنامههای دیگرتان بگو!؟ سعید هم خیلی راحت و ساده گفت: « برنامه که زیاد است. همین فردا پرواز دارم. میخواهم در ارتفاع ۴ هزار متری از هواپیما با مربی بپرم بیرون! یک برنامه سقوط آزاد است که برای اولین بار در کشور معلولی با این شدت سقوط آزاد را انجام میدهد…» آنقدر ساده در مورد این برنامهی دور از ذهن و هیجان انگیز حرف میزد که فکر کردم دارد مزاح میکند. خیلی سریع از کنار این ماجرا رد شدیم و به غواصی پرداختیم. فردایش سعید عکس یک این صفحه را از طریق تلگرام برایم فرستاد و نوشت: «پریدم»!
وحشت یک هیجان
بلافاصله با سعید تماس گرفتم. فرودگاه رشت بود. تازه کارش تمام شده بود. با هیجان گفت: «سه ساعت پیش سقوط آزاد کردهام اما هنوز آدرنالینش در وجودم شعلهور است…» پریدم وسط حرفش و هیجانزدهتر از سعید، با سوالات پشت سرهم و درهم گفتم از اولش بگو، کی آمدی زیباکنار؟ چطور پریدی؟ از خودت هم بگو؟ و… سعید هم کلاف گفتگو را دست گرفت و گفت: «هفت صبح آمدم فرودگاه رشت. راستش خیلی وقت است که قصد داشتم این برنامه را اجرا کنم. اما شرایط به گونه ای است که آدم های غیر معلول و غیرنظامی هم کمتر میتوانند سقوط آزاد از هواپیما را در ایران تجربه کنند. در کل این برنامه در کشور ما خیلی کم اجرا می شود و به من گفته بودند انجام این کار در ایران را فراموش کنم و به رفتن به کشورهای اطراف فکر میکردم. چند هفته پیش از یکی از دوستانم با نام مهدی نقدی پری که تجربه بیش از ۲۹۰ بار پرش دارد شنیدم که قرار است چنین برنامهای بر فراز آسمان زیباکنار اجرا شود. از طریق دوستان چتر باز مقدمات سقوط آزاد من هم مهیا شد. این شد که من هم آمدم و پریدم».
همین!؟ یعنی سقوط از ارتفاع ۴ هزار متری هیجانش همین بود که گفتی!؟ «نه. راستش کمی شوکهام! هنوز باورم نمیشود که از آن بالا پریدم. در میان ۳۰ -۴۰ نفری که برای پرش امده بودند فقط من معلولیت داشتم و اکثر افراد نظامی بودند و هیجان زده که از این ارتفاع در این منطقه زیبا میخواهند بپرند. در نوبت ما ۱۶ نفر در هواپیما حضور داشتند و ما جزو اخرین نفرها بودیم که در آن لود پریدیم. فکرش را بکنید که در هواپیمایی نشستهاید که در بالای ابرها در حال حرکت است و درش هم باز است. از سرد شدن هوا متوجه شدم که به ارتفاع مناسب رسیدیم. به دلیل صدای باد و موتور هواپیما صداهای افراد شنیده نمیشد که ناگهان مشغول تماشای افرادی شدم که یکی یکی خودشان را دارند پرت میکنند پایین! اصلا بهتر است اینطور بگویم. همین برای یک آدم آماتور بس است که وحشت بیخ گلویش را بچسبد. شرایط معلولیت من به شکلی است که نمیتوانم دستهایم را با قدرت حرکت بدهم وگرنه تا الان حتما گواهینامه چتر بازی و سایر وسایل پرنده را گرفته بودم. به همین خاطر من به همراه استاد احمد حسنوند از بهترین چتربازان ایران پریدم. نسبت به مهارت مربی اطمینان کامل داشتم. نسبت به تجهیزات ایمنی هم خیالم راحت بود و فقط قبل پرش نسبت به ضربه ای که هنگام باز شدن چتر وارد می شد معیاری در دست نداشتم و به لحظهی فرود هم فکر میکردم چرا که میدانستم سرعت حرکت و فرود چتر سقوط آزاد از پاراگلایدر بیشتر است و ممکن است کمی بر روی زمین کشیده شوم یا برخوردی جزیی داشته باشم اما احمد اقا خیلی راحت بدون برخورد من به زمین فرود آمد و من را آرام به روی زمین گذاشتند.»
سعید خوبی…؟
صبح روز ۲۶ مرداد است. سعید و دوست چتر بازش، هر دو در لبهی پرتگاه هواپیما ایستاده اند! «شنیدید میگویند پرواز بر فراز ابرها. ما بالای ابرها در حال پرواز بودیم. هوا نیمه ابری بود و عالی. از لابه لای ابرها ساحل زیباکنار معلوم بود. از آن بالا ساحل به صورت مرزی دیده میشد که دو پهنه آبی و سبز رنگ را از هم جدا میکرد. دریا و دشت سرسبز پارک ملی بوجاق را. هنوز نپریده بودیم. من جلو بودم و مربی پشت سرم. او باید استارت میزد. اینکه پرش با ارادهی خودت نباشد هیجان سقوط را بیشتر میکند. یکدفعه از جا کنده شدیم. رها شدیم میان زمین و آسمان. در چند ثانیهی کوتاه حس معلق بودن به من دست داد اما بعد سرعت گرفتیم. مثل موشک به سمت زمین در حال سقوط بودیم. خیلی وحشتناک و هیجان انگیز بود. به نظرم میآمد یک ساعتی میشود که داریم به سمت زمین سقوط میکنیم! احساس میکردم، هر چی میرویم نمیرسیم اصلا به این فکر نمیکردم که قرار است چتری هم باز شود. به شدت در حال لذت بردن از سرعت و زیبایی منطقه بودم. هر دو تا پاهایم به هم با چسب بسته شده بود تا مانعی برای تراز شدن نباشد اما پاهایم لنگر کمی میانداختند که مربی با مهارت زیادش این تکانها را مهار میکرد. در حال لذت بردن بودم که یکدفعه با سرعت و فشار زیادی بدنم به سمت عقب کشیده شد. مثل اینکه رانندهای محکم بکوبد روی پدال ترمز ماشینی که در حال حرکت است، میخکوب شدم. این فشار به حدی بود که جفت پاهایم به سمت سرم آمدند! آن وقت بود که فهمیدم چتر باز شده است و اولین چیزی که احمد اقا از من پرسید این بود که سعید خوبی؟ خوبی سعید؟ تمام آن صداهای زیاد ناگهان به سکوت محضی تبدیل و لذت پرواز شروع شد. زیبایی منطقه خیره کننده بود به پایین نگاه کردم و دیدم که چتربازها در حال فرود هستند و ما همچنان خیلی بالا بودیم. از اینجا به بعد برایم آشنا بود و شبیه پرواز با پاراگلایدر هایی بود که بارها تجربه کرده بودم.
روی ویلچر، پاهایم را پیدا کردم!
از تجربهی هیجان انگیز سقوط آزاد سعید گفتیم اما واقعیت این است که زندگی او نیز درست مانند این سقوط آزاد با شروعی سخت آغاز شد و رفته رفته تبدیل به هیجان، شگفتی و حس مثبت شد. به قول خودش از روزی که روی ویلچر برقی نشست پاهای خود را به دست آورد! «با پاهایم راه میرفتم، بعد با عصا، بعد با ویلچر و حالا با ویلچر برقی! این خلاصهی زندگی من است. چند ماه بعد از تولدم زمانی باید راه میرفتم راه نرفتم و دیرتر راه افتادم و کم کم خانواده متوجه شدند مشکلی در راه رفتن دارم. سال ها طول کشید تا متوجه شوم بیماری ژنتیکی و پیش رونده ای دارم که عضلات بدن را درگیر میکند. این بیماری به تدریج باعث ضعف عضلات می شود. میدانستم در سالهای طولانیتری نتوانم روی پاهایم بایستم و راه بروم. زمانش مهم نیست؛ چیزی که بیشک اتفاق میافتاد، زندگی من روی صندلی چرخدار بود. ابتدایی که بودم، ضعف عضلاتم شروع شد. اولش زیاد نمیتوانستم روی پاهایم بایستم و بعد کم کم مجبور شدم با عصا راه بروم. عصا خیلی اذیتم میکرد. به سختی میتوانستم با آن راه بروم. اما وقتی روی ویلچر نشستم تازه پاهای خود را به دست آوردم!»
سعید هیچگاه در مقابل این بیماری ضعف نشان نداد. درسش را ادامه داد. هرچند که عاشق زیست شناسی بود و میخواست ژنتیک بخواند. بیماری ژنتیکی در این علاقه بیتاثیر نبود اما نتوانست ژنتیک بخواند! چون مسیر دانشگاه طولانی بود. ناامید نشد و زبان انگلیسی خواند. حالا یک آموزشگاه مجازی زبان دارد و روزنامه نگار پرکاری است. دوستانش میگویند هر کاری که بخواهد انجام میدهد اما اگر موانع زیاد بود و واقعا نتواند، نا امید نمیشود و راههای دیگر را امتحان میکند. «دغدغه ام شغل و پول نیست. دغدغهام لذت بردن از زندگی است. همیشه ازنعمت زندگی حظ بردم. اصلا به این خاطر رفتم سراغ ماجراجویی و هیجان که زندگی را پر رنگ و لعابدار کنم. تجربههای بی نظیر و لذتهای توصیف ناپذیری که من تا به حال در زندگیام تجربه کردهام را کمتر انسانی لمس کرده است و با گروه ماجراجویی که تشکیل دادهام تلاش میکنم افراد دارای معلولیت دیگر هم تجربیات من را تجربه کنند، فعالیت های ما باعث شده است افراد دارای معلولیت و سایر افراد نگاهشان نسبت به معلولیت تغییر کند. ما هر جا که بشود با رعایت مسائل ایمنی ماجراجویی میکنیم و از زندگی لذت میبریم.»
هیجانهای دور از ذهن
سعید ۵ سال پیش به ماجراجویی و هیجان روی آورد. اولش با پرواز شروع کرد. پرواز با یک هواپیمای فوق سبک. بعد رفت سراغ غواصی و پاراگلایدر: «پاراگلایدر تجربهی بسیار هیجان انگیزی بود. این پرواز مرا انداخت در جادهی ماجراجویی. حتی آبها هم از دست ماجراجوییهای من آسایش ندارند. رفتینگ، همان قایق سواری در رودخانههای خروشان از کارهای هیجان انگیزی است که با دوستانم تجربهاش کردهام. من سویینگ هم انجام دادهام! در درهی هملون واقع در میگون. از ارتفاع ۸۰ متری مثل آونگ بین دو دره با سرعت زیاد حرکت کردم و آنجا سقوط آزادی چند متری را تجربه کردم. پرواز با تمام وسایل پرنده را در نقاط مختلف تجربه کردهام و سعی کردهام اطلاعاتم را نسبت به فعالیت های این چنینی افزایش دهم».
اما از همهی اینها گذشته، هیجاناتی که با پرواز همراه است را بیشتر دوست دارم. مثلا در همین برنامهی سقوط آزاد، هواپیما، ارتفاع، هیجان، ترس، سقوط، همهی این فاکتورهای خاص و مهم ماجراجویی جمعشان جمع بود. قطعا دلم برای آنها همه هیجان تنگ خواهد شد و واقعا از دوستانم مهدی نقدی پری و آقای مجتبی جوکار ممنونم که کمک کردند این تجربه فراموش نشدنی شکل بگیرد.
محمد صادق خسروی علیا
مجله همشهری سر نخ شماره ۲۸۶ شهریور ۹۵