کتاب ” ۱۰۰ توصیه برای معلولین جسمی-حرکتی ” نوشته فرشاد مؤتمنی، از ۵ بهمن ۱۳۹۳ وارد بازار کتاب می شود.این کتاب دارای نکات کاربردی برای بهتر زیستن کسانی است که دارای معلولیت جسمی- حرکتی هستند. علاقمندان میتوانند کتاب را از انتشارات گل آفتاب به نشانی: مشهد، بازار کتاب ناشران خراسان، شماره ۵۲ (تلفن ۳۸۴۰۵۴۸۸) دریافت کنند.
همچنین کتاب “روان شناسی رشد در گستره زندگی” نوشتۀ جان سانتراک، با ترجمه: دکتر پرویز شریفی درآمدی و محمدرضا شاهی منتشر شد.
این اثر از سوی نشر دانژه در قطع رحلی با تیراژ ۱۱۰۰ نسخه رنگی و قیمت ۴۵۰۰۰ تومان وارد بازار کتاب شد.
از آقای شاهی، کتاب دیگری با عنوان “آموزش زبان انگلیسی با ارتباط تصویری” برای افراد با شرایط خاص، تهیه و منتشر شده است.
روزی از روزهای چهارده سالگی، روزی از روزهای خوب اردو و بازی با بچه ها، روزی از روزهای خوب سرخوشیهای کودکانه، یکی از همان روزها که می توانست یکی از رنگین ترینها باشد، برای مانی تبدیل شد به روزی سرنوشت ساز. او حین بازی روی تپه های منظریه، از بلندای تپهای سقوط کرد و دچار ضایعه نخاعی شد.
مانی رضوی زاده تمام روزهای هجده سال آینده را، تا امروز که ۳۲ ساله است، روی ویلچر نشسته است. این پسر جوان، خوش تیپ و خوش برخورد، پر از ایدههای نو و خلاقانه است؛ و البته اگر سرحال باشد، پر از انرژی هم است.
مانی از اولین روز شکل گیری انجمن باور در اوایل دهه ۱۳۸۰ تا امروز همراه این انجمن بوده. او مدتی است برنامه حضور در مدارس و مهدکودکها را اجرا میکند؛ یعنی با ویلچر به میان کودکان در سنین مختلف میرود، با آنها در مورد پاها و دستهایش که توانایی گذشته را ندارند، و در مورد معلولیتش حرف میزند؛ با آنها بازی میکند، و به سوالهای گاه خندهدار و گاه ناراحت کننده آنها، با خوشرویی جواب میدهد.
خانم سحر سلطانی که مانی را در یکی از این برنامهها همراهی کرده، در گزارشی مینویسد:
“مانی رضوی زاده همراه با عروسک ها و ابزارهای کمک آموزشی به موسسه ما آمد تا مفهوم همیاری و فهم همیارانه تفاوت های انسانی را برای بچه های ۴ تا ۶ سال درس دهد. همراه خود یک ویلچر کمکی و عروسک هایی که عینک و سمعک و عصا و واکر و ویلچر و… داشتند آورد. از هفته پیش به بچه های کارگاه فلسفه گفته بودم که این هفته مهمان داریم. مانی با تاخیر آمد، نیکا مدام می پرسید پس چرا نمیاد، چرا دیر کرده؟ وقتی مانی با صندلی چرخ دار وارد کلاس فلسفه شد، قبل از اینکه بپرسد چرا دیر کردی گفت: چرا کفشاتو در نیاوردی؟
نیکا: چرا پات تکون نمیخوره؟
مانی: یک اتفاقی افتاد و پاهام ضربه خورد و دیگه تکون نمیخوره.
نیکا: منم پاهام زخم شده. (پاچه شلوارشو میکشه بالا و جای زخم روی زانوشو نشون مانی میده)
مانی: برو جای کسری. (نیکا میره جای کسری) اما من نمی تونم برم، حالا چکار کنیم؟ اگر دستامون تکون نمیخورد چکار میکردیم؟ چجوری با هم ماشین بازی میکردیم؟
بچه ها سعی میکنند ماشین های کوچک را بدون کمک دست ها برای مانی ببرند. با پا امتحان کردند و نشد و نیکا با دندان آینه ماشین اسباب بازی را می گیرد و می برد روی پای مانی. دقایق اول به صندلی او نزدیک نمی شوند اما کم کم با صحبت ها و بازی هایی که مانی ترتیب می دهد او را به عنوان دوست می پذیرند.”
علاوه بر رفاقت و صمیمیتی که در همه برنامهها شکل گرفته است، آگاه کردن کودکان از موضوع معلولیت، مُزد شیرینی است که مانی با هر بار حضورش در یکی از این برنامهها، به تمامی آن را میچشد.
بعضی انسانها هستند که میتوانند در هر شرایطی، تغییری هرچند اندک در اطراف و اطرافیان خود ایجاد کنند؛ و مانی بدون تردید یکی از این انسانهای نادر است.