پیک توانا؛ مجله ای دوست داشتنی

 

در یکی از روزهای هفته گذشته، فایل الکترونیکی مجله «پیک توانا» (شماره آذر و دی ۱۳۹۱) توسط آقای رؤیتوند عزیز به دستم رسید و خوشحالم کرد. مدت‌ها بود که نشریه‌ای ندیده بودم که تخصصی معلولیت باشد. نگاهی کلی به آن انداختم؛ صفحه آرایی جذاب و رنگی مجله سخت به دلم نشست. فرصت خواندن مطالب مجله را نداشتم که بتوانم قضاوت درستی در این مورد داشته باشم اما برداشت کلی‌‌ام از تیترها و سوتیترها این بود که پیک توانا مطالبی متنوع، کاربردی و جالب دارد که می‌تواند مورد استقبال و استفادۀ خوانندگانش قرار گیرد.

من نیز در این شماره مجله پیک توانا مطلبی درمورد پارالمپیک لندن ۲۰۱۲ داشتم به نام «درس‌هایی از پارالمپیک لندن ۲۰۱۲؛ رویدادی فراتر از پارالمپیک» که در صفحه ۳۷ مجله چاپ شده است. تعدادی عکس‌های اختصاصی هم به درخواست آقای رؤیتوند فرستاده بودم که ظاهرا به دلیل کمبود جا کار نشده است.

برای همکاران پیک توانا و مجله وزینی که منتشر می‌کنند، آینده‌ای درخشان و پربار آرزومندم.

***

مقالۀ «انتخابات طوفانی»

مقاله‌ام درباره آثار ابرطوفان سندی بر انتخابات ریاست جمهوری امریکا، با عنوان «انتخابات طوفانی ۲۰۱۲» در شماره ۳۱ ماهنامه مدیریت ارتباطات (شماره آذر ۱۳۹۱) به چاپ رسید.

در این مقاله ابتدا نگاهی تاریخچه‌ای به موضوع «بلایای طبیعی و سیاست» داشتم و با ذکر نمونه‌هایی تاریخی، به تاثیرات وقایع طبیعی روی رفتار رای‌دهندگان در کشورهای مختلف اشاره کردم و سپس به مشکلات رای‌گیری در ایالت‌های آسیب‌دیده از ابرطوفان سندی و پیش‌بینی‌های کارشناسان در این ارتباط پرداختم.

از همکاران عزیز ماهنامه مدیریت ارتباطات صمیمانه ممنونم.

حرف دل با دوستان دارای معلولیت (۱)

من به عنوان روزنامه‌نگار، بیشتر اوقات مصاحبه کردم اما کمتر پیش اومده که مصاحبه بشم. دوست دارم روزی کسی بیاد باهام یه مصاحبه درست و حسابی بکنه؛ کسی که بدونه چی باید بپرسه تا منم خوب حرف دلمو خالی کنم. اما حالا تا اون روز، که شایدم هیچ وقت نرسه، بذار جواب یکی از سوالات رو پیشاپیش بدم؛ نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر تو، به خاطر ده‌ها اسم و چهره آشنا که خوشبخت بودم بشناسم‌شون (بشناسم‌تون) و به خاطر صدها چهره گمنام که هیچ وقت نشد باهاشون (باهاتون) آشنا بشم.

اما سوال: الگوی شما توی زندگی کی بوده؟

جواب: من الگوهای زیادی داشتم اما اعتراف می‌کنم که به پای هیچ کدومشون نرسیدم. الگوهایی که شاید هیچ وقت خودشون رو اونقدر که من باورشون داشتم، باور نداشتند. من در زندگی‌ام افراد زیادی رو دیدم که دارای معلولیت یا بیماری هستند. نمیدونم چرا همیشه نقطه توجهم بودند وهستند. همیشه احساس نزدیکی و دوستی با افراد معلول می‌کردم، بی‌آنکه خودشون بدونن. کم نبودند افرادی در جاهای مختلف، از انجمن‌های مرتبط با معلولیت گرفته تا جاهای دیگه، که از نگاهشون میخوندم دوستم ندارن اما من دوستشون داشتم. وقتی مدرسه می‌رفتم، اگه بچه‌ای معلولیت داشت و منزوی بود یا دوستی نداشت باهاش دوست می‌شدم. ما هیچ فرد معلولی در خانواده نداریم اما شاید اولین مواجهه غیرمستقیم با معلولیت را در ارتباط با پدربزرگ مادری‌ام گرفتم که قبل از اینکه من به دنیا بیام، تصادف کرده بود و از اون به بعد، مفصل پاش زخم شد و دیگه هیچ وقت خوب نشد. پدربزرگم از دو عصا استفاده می‌کرد؛ اما من هیچ وقت فکر نکردم معلوله شاید به این دلیل که همیشه منتظر بودم زخمش خوب بشه. همیشه فکر می‌کردم موقتیه. اما او هیچ وقت خوب نشد و با همون پای مجروح در حالی سکته کرد که هنوز دو عصا زیر بغلش بود. گاهی فکر می‌کنم شاید مشکل پدربزرگم ناخودآگاه روی تصور من از معلولیت اثر گذاشت هرچند که اونو معلول نمی‌دونستم.

خب فکر کنم اینها میتونست پاسخ به یه سوال دیگه باشه؛ مثلا این سوال که چرا یا چی شد که به موضوع معلولیت علاقمند شدی؟ آیا فرد نزدیکی در خانواده ات معلولیت داشت؟ (تا حالا دیده بودید تو یک مصاحبه، اول جواب بیاد، بعد سوال؟)

برگردیم سر سوال اول. داشتم می‌گفتم؛ کسانی واسه من الگو بودند که خودشون شاید نمی‌دونستن چقدر توانایی دارند؛ و من بیشتر از خودشون اونها رو باور داشتم. به نظرم، زندگی کردن با مشکلات شجاعت زیادی می‌خواد؛ اونم مشکلاتی مثل بعضی معلولیت‌ها که هیچ درمان یا راه حلی نداره. شاید بعضی ها بگن خب اگه تحمل نکنیم، چکار کنیم؟ مگه راه دیگه‌ای هم هست؟ شاید از جهتی درست می‌گن؛ اما به نظرم، تحمل هم اَشکالی داره که به وزن شخصیتی آدم‌ها مربوط می‌شه: مثلا کسی هست که معلولیت داره اما خودشو تو خونه منزوی کرده؛ خب این یک نوع تحملِ بی‌حاصله (از نظر من). یکی دیگه تحمل می‌کنه و غر می‌زنه و نفرین می‌کنه؛ این تحمل منفیه که نه تنها راهی پیش پای فرد باز نمی‌کنه، بلکه شاید راه دیگران رو هم سد کنه. اما نفر سوم تحمل می‌کنه و در عین حال، در کنارش سعی می‌کنه کاری از پیش ببره، سعی می‌کنه از توانایی‌هاش ولو اندک، بیشترین استفاده را ببره. سعی می‌کنه راه رو برای خودش و دیگران باز کنه. شاید همین نفر سوم بوده که منو بیشتر از هرکسی تحت تاثیر قرار داده؛ نفر سومی که می‌تونم ده‌ها اسم روش بگذارم که از جمله دوستان خودم هستن و یا کسانی که همه مون می‌شناسیم.

جواب سوال به درازا کشید اما هنوز حق مطلب رو ادا نکردم و نگفتم توانایی شما، تلاش‌تون برای درست کردن زندگی بهتر واسه خودتون و اون تحمل مثبت و سازنده‌تون چقدر برام عزیزه و روم اثر می‌گذاره.

دلم گرفته بود اینها رو نوشتم. حالا بهترم. ممنون که هستید.

*تقدیم به اعضای عزیز صفحه حامیان حقوق معلولیت

با احترام

نگین حسینی

۲۳ آذر ۱۳۹۱

 

سر و سامان دادن به لینک ها

چند باری که سایتم مشکل پیدا کرد و با کمک دوستان عزیزم برطرف شد، پیوندها یا لینک های کنار صفحه رو از دست دادم. حالا کم کم دارم لینک دوستان رو اضافه می کنم. اگه قبلا تبادل لینک کردیم و هنوز  لینک وبلاگ یا سایت شما در اینجا نیست، ممنون میشم برام کامنت بگذارید تا اضافه کنم. دوستان جدید هم اگه مایل به دیدن لینک شون در اینجا هستند، خبرم کنند.

ضمنا لینک های قدیمی من بیشتر سه دسته بودند:

  • سایت ها و وبلاگ های ارتباطات؛

  • سایت ها و وبلاگ های معلولیت؛

  • و متفرقه.

    توضیح ضروری اینکه ترتیب قرار گرفتن لینک ها دست من نیست. نمیدونم وردپرس بر اساس چه منطقی اونها رو ردیف میکنه؟

قصد دارم همین تقسیم بندی رو با کمک شما دوباره داشته باشم.

ممنون

جشنواره توانیابان و فضای مجازی (ویرایش دوم)

برگزاری نخستین جشنواره توانیابان و فضای مجازی خیلی خوشحالم کرد؛ نه از آن رو که سایتم روز+نامه به عنوان یکی از ده سایت برگزیده حوزه معلولیت انتخاب شد، بلکه از آن جهت که تاثیر بسیار مثبت و انرژی بخش این جشنواره را روی دوستان دارای معلولیتم که سایت دارند یا وبلاگ می‌نویسند، دیدم، شنیدم و خواندم.

بیشتر کسانی که دستی در نوشتن دارند، چه در وبلاگ و چه در سایت، در این حس ناخوشایند مشترکند که گاهی احساس می‌کنند نوشتن هم دیگر فایده ندارد، یا خواننده ندارند، یا مثلا بنویسند که چه؟ بر اساس تجربۀ شخصی خودم، این درافتادن‌ها به حیطۀ بی‌حاصل دانستنِ نوشتن، سالی چند بار بروز می‌کند و گاهی صاحب وبلاگ یا سایت را به خاموشیِ حتی طولانی مدتی فرو می‌برد.

بنابراین، یکی از بزرگترین امتیازهایی که به جشنوارۀ توانیابان و فضای مجازی دادم، این بود که دست روی نقطۀ حساسی گذاشت و به وبلاگ‌نویسان حوزۀ معلولیت اطمینان داد که: «دیده و خوانده شدید. دیده و خوانده می‌شوید». چه بهتر از این که بنویسی و ندایی از غیب، چه به صورت کامنت، چه در ایمیل، و چه به شکل یک جشنواره‌، صدا کند که: «صدایت را شنیدم. نوشته‌ات را خواندم». همانطور که اشاره کردم، این توجه ویژه به وبلاگ‌ها و سایت‌های مرتبط با معلولیت، روی روحیه صاحبان این رسانه‌ها اثر مستقیم و مثبتی می‌گذارد و به گمانم باعث می‌شود که بچه‌های دست به قلم در این حوزه‌ها، باانگیزه‌تر و فعال‌تر شوند.

اما نکتۀ دیگر، هم‌زمانی اجرای جشنواره توانیابان و فضای مجازی با برنامه خاص دو نفر از افراد دارای معلولیت در برج میلاد است. ظاهرا جشنواره تحت تاثیر صعود دو نفر از افراد معلول به بالاترین نقطه برج میلاد (با استفاده از پله و فقط با استفاده از دستان توانمندشان) قرار گرفت و عموم خبرنگاران حاضر در مراسم، بیشتر متوجه این حرکت جالب شدند تا جشنواره. خب، به نظرم این هم درس خوبی است که می‌توان برای آینده در نظر داشت و از هم‌زمانی دو رویداد کاملا متفاوت جلوگیری کرد.

از مجتمع آموزشی-نیکوکاری رعد، داوران محترم جشنواره و همۀ کسانی که برای اجرای این طرح جالب زحمت کشیدند، تشکر می‌کنم و به همه برگزیدگان تبریک می‌گویم.

نفرات اول تا سوم (وبلاگ):

مهرداد زندی، مانی رضوی‌زاده ، فاطمه صفایی

افراد تقدیرشده در بخش وبلاگ:

زهرا بیک، هانیه عرب، مونا مزرعی، سعید ضروری، طیبه جلال‌پور، حسن فاتحی، زهرا خان‌اف

نفر اول بخش سایت:

زینب ناصری (مادر سپید)

افراد تقدیرشده در بخش سایت:

مینا آروانه، سید حسین قاسمی، وحید راشدی، نوید مجاهد، نگین حسینی

 لینک ها

نتایج کامل جشنواره: سایت مجتمع نیکوکاری رعد

گزارش مادر سپید از مراسم: به توان تو

گزارش مانی رضوی زاده از مراسم: پادراز دوم شد!

گزارش گیسو از مراسم: وقایع اتفاقیه – نظریه چرخش سیب

گزارش تصویری من و نخاع: روز معلولین در برج میلاد

۱۳ آذر (۳ دسامبر)؛ روزی برای فهمیدن

بازهم روز جهانی افراد دارای معلولیت از راه رسید و البته من در آخرین ساعات این روز، مطلب زیر را می‌نویسم. در روز دوم یا سوم دسامبر (۱۲- ۱۳ آذر) هر سال، نوشتن در مورد روز جهانی افراد دارای معلولیت برایم کمی دشوار می‌شود. حتی به سختی می‌توانم به دوستان عزیزم که معلولیتی دارند، تبریک بگویم. واقعیتش معنی این تبریک را نمی‌فهمم؛ گویی فکر می‌کنم چنین تبریکی، از جنبه‌ای به این معناست که مبارک باشد که دارای معلولیت هستی و باید با هزار و یک مشکل ریز و درشت دست و پنجه نرم کنی… اما بعد که بیشتر فکر می‌کنم، می‌بینم نام‌گذاری این روز و تبریک گفتنش، از جنبه‌ای نیست که اشاره کردم؛ بلکه بیشتر تلنگور به جامعه‌ای است که گروهی از اعضایش را به فراموشی سپرده، یا آنها را با چشمی نگاه می‌کند که ترحم و ناباوری از آن می‌بارد.

خب از این جنبه، می‌توان روز جهانی افراد معلولیت را گرامی داشت و تلاش کرد که مردمی که معلولیت ندارند، یا آنهایی که با نیازهای به ویژه روحی و روانی افراد دارای معلولیت آشنا نیستند، کمی در مسیر اطلاع‌رسانی در این حوزه قرار بگیرند تا بفهمند یا حتی یاد بگیرند که افراد دارای معلولیت، الزاما «ناتوان» نیستند؛ تا بدانند که اگر تابلوی پارک خودرو ویژه افراد معلول را دیدند، به آن احترام بگذارند و آنجا پارک نکنند؛ تا یاد بگیرند که وقتی فردی را با معلولیت شدید در خیابان می‌بینند، خدا را شکر نکنند یا پول کف دستش نگذارند؛ تا بدانند که ساختمان‌ها، مکان‌های عمومی و گذرگاه‌ها، نیازمند رمپ، بالابر، یا مسیری مناسب سازی شده برای گروهی هستند که از نظر بدنی نیازهای ویژه ای دارند.

هر روز که می‌گذرد بیشتر ایمان می‌آورم که فهم و درک در هیچ مدرسه و دانشگاهی به دست آوردنی نیست؛ و البته چقدر جای این درس‌ها که از ضرورت‌های زندگی اجتماعی است، در کلاس‌های ما، از ابتدایی تا فوق‌دکترا خالی است!

ای کاش می‌شد به قول شاملوی عزیز، «خون رگ‌هایم را قطره قطره بگریم تا باورم کنند»[۱]؛ تا این دیگرانِ بی‌تفاوت و همیشه طلبکار، قدری به خود آیند و به سهم دیگری در زندگی اجتماعی فکر کنند.

خب با این مقدمۀ نسبتاً طولانی، تبریک گفتن روز جهانی افراد دارای معلولیت برایم آسان‌تر شد. این روز را به همۀ دوستان خوبم که خودشان یا عزیزانشان معلولیتی دارند، به فعالان حوزۀ معلولیت، به زحمتکشانی که کار در این بخش را «عشق» خود می‌دانند و نه «شغل»، و به هر کسی که ردّی از فهم و همراهی با افراد دارای معلولیت دارد، صمیمانه تبریک می‌گویم و امیدوارم روزی برسد که افراد دارای معلولیت، برای برخورداری از جای پارک خودرو، برای ورود به یک ساختمان و پارک، برای تردد آزاد و راحت در شهر و روستا، مشکلی نداشته باشند؛ «و من آن روز را انتظار می‌کشم، حتی روزی که دیگر نباشم»[۲].

منبع عکس اینجاست.


[۱]  از شعر کاش می‌توانستم، احمد شاملو

[۲]  از شعر افق روشن، احمد شاملو