مصی جان، پاییزی دیگه اومد و رفت و زخمِ ماندگارت رو دوباره در دلم تازه کرد.
این روزها باز به یادتم، بیشتر از هر وقتی.
سال های سال، تو همین روزها بود که با هم میخندیدیم؛ با هم کار میکردیم، با هم به رستوران روزنامه میرفتیم…
تو همین روزهای پاییزی بود اما که تو درد می کشیدی… همین روزهای پاییزی بود که تو رو از ما گرفت تا همیشه در حسرت صورت قشنگت و لبخندهای مهربونت باقی بمونیم…
دلم برات تنگه مصی قشنگم. هیچ وقت از یادم نرفتی و این همش از خوبی و مهربونیِ کم نظیرت بود
تو آسمونی بودی و خیلی زود به جایی برگشتی که روح بلندت بهش تعلق داشت.
رها شدی از دردهای این دنیا.
به خداوند و آرامش ابدی اش می سپارمت، مصی زیبا و متینم.