دقیقاً کجایی؟ – آمار پاسخ می‌دهد

شهرزاد عکس جلد

دقیقاً کجایی؟ – آمار پاسخ می‌دهد

نظرسنجی از بینندگان سریال شهرزاد؛ نتایج و تحلیل‌

چندی پیش اعلام کردم که می‌خواهم بعضی از جنبه‌های سریال شهرزاد را از منظر مخاطبان آن بررسی کنم. با اعلان عمومی و همکاری دوستان و همکارانم در ماهنامه‌ی مدیریت ارتباطات ۵۰۳ نفر در نظرسنجی آنلاین شرکت کردند که به نوبه‌ی خودش و در این نوع پژوهش‌ها رقم قابل توجهی است. نتایج کامل و تحلیل‌هایم از داده‌های آماری در مقاله‌ای در شماره‌ی تیر ۱۳۹۵ در ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شده است اما چون قول داده بودم نتایج نظرسنجی را در همین‌جا نیز منتشر کنم، مطلبم را در اختیار همگان قرار می‌دهم. ماهنامه مدیریت ارتباطات (شماره تیر ۱۳۹۵) پرونده‌ی ویژه‌ای را به شهرزاد اختصاص داده که البته هنوز موفق به خواندن همه‌ی مقالات آن نشده‌ام.

بار دیگر از همه دوستان و کسانی که در این نظرسنجی شرکت کردند، تشکر می‌کنم.

برای دریافت فایل پی دی اف لطفا روی کلمه شهرزاد کلیک کنید

هردم از این باغ بری می‌رسد!

شما که خواننده‌ی غیرخبرنگار مطالبم هستید، حتما تا امروز متوجه خیلی از نکات لازم درمورد ژورنالیسم معلولیت شده‌اید. اما مشکل اینجاست که خیلی از همکاران رسانه‌ای من یا این مطالب را اصلا نمی‌بینند یا می‌بینند اما به خودشان نمی‌گیرند و برخی هم که اصلا اهل خواندن و یادگرفتن نیستند و ادبیات غلط مرتبط با معلولیت را همچنان تکرار می‌کنند. برای همین است که هرچه می‌نویسم و نقد می‌کنم، کمترین تغییر را در محصولات رسانه‌ای مرتبط با معلولیت می‌بینم. جدیدترین نمونه از خبرگزاری مهر از راه رسیده که دیگر نور علا نور است! یکی لطف کند به این خبرگزاری بگوید دست از سر موضوع معلولیت بردار که دیده نشدن خیلی بهتر است از دیده شدن به قیمت برچسب سازی! بعدش هم سایت توانا و سایر سایت‌ها عین همین ادبیات غلط را تحویل مردم می‌دهند! آخر وقتی رسانه‌های جدید به شما اینهمه امکان داده‌اند که همینطور عکس ردیف کنید پشت سر هم، دیگر چه دلیلی دارد که از قد و وزن آدم‌ها صفت بسازید تا نشان بدهید که چه عناصر شگفت آوری را در متن خبر به خواننده تقدیم می‌کنید؟! چون کاملا مشخص است که چقدر عصبانی هستم، اصلا خفه می‌شوم و قضاوت این تیتر را که در عکس می‌بینید، به خودتان می‌سپارم! 

لینک مطلب خبرگزاری مهر

#ژورنالیسم‌معلولیت #خبرگزاری‌مهر

Mehr 2

تیترهایی که از فحش هم بدترند!

پیشاپیش عذرخواهی می‌کنم از اینکه حتی شاید این نوشته‌ی انتقادی من کمک ‌کند به بازنشر یک تصور و فهم غلط از اوتیسم؛ اما در نهایت، سکوت کردن هم بی‌فایده است و کمکی نمی‌کند. 

“اوتیسم هدیۀ شوم مادران مضطرب به فرزندان” عنوان مطلبی است که چندی پیش خبرگزاری مهر، برای تبلیغ یک همایش مرتبط با اوتیسم منتشر کرد. دودل بودم به این موضوع بپردازم یا نه؛ که سرانجام تصمیم گرفتم چند خطی بنویسم دستکم برای آشنا کردن همکارانم در حوزه بهزیستی، بهداشت و درمان و معلولیت‌ها با ادبیات خبری و رسانه‌ای معلولیت. 
مطلب خبرگزاری مهر در زمینه اوتیسم، چند اشکال عمده دارد:
۱- در حالی که در متن خبر هم آمده، هنوز هیچ علت مشخصی برای اوتیسم پیدا نشده است. مطالعات تجربی در مواردی توانسته‌اند ارتباطی علّی میان برخی فاکتورها و هموار شدن زمینۀ بروز اوتیسم پیدا کنند، اما نتایج آنها محدود به نمونه‌های مورد مطالعه بوده و به هیچ وجه قابل تعمیم به کل کسانی نیست که اوتیسم دارند. اینکه خبرنگار یا نویسنده این متن، “هدیۀ شومِ مادر” را از کجای نتایج علمی استخراج کرده، جای سوال است. در متن هم آمده که برخی عوامل می‌توانند بروز اوتیسم را هموار کنند؛ و نه اینکه بطور مستقیم، عامل اوتیسم باشند. به همین ترتیب، اضطراب مادر نمی‌تواند علت مستقیم بروز اوتیسم باشد.
۲- در متن خبر اطلاعاتی کلی و رایج در مورد اوتیسم ارائه شده و همایشی هم که در پایان از آن نام برده شده، ارتباط مشخصی با تیتر ندارد. هدف همایش “معرفی روش های درمانی مفید و توجه ویژه به نیازهای والدین” ذکر شده، که کلی است و بار دیگر، ارتباطی علی میان اضطراب مادر به عنوان دلیل اوتیسم ارائه نمی‌دهد. 
۳- تیتر مطلب نه تنها تعمیمی نادرست داده به کل مادران دارای فرزند با شرایط اوتیسم، بلکه با قرار دادن صفت ناخوشایند “شوم”، بر نگرش‌های منفی و رایج نسبت به اوتیسم دامن زده است. تصور کنید شما مادری هستید که فرزندتان اوتیسم دارد. شما سال‌های زیادی است که در این زمینه تجربه و اطلاعات پیدا کرده‌اید و از هر تلاشی برای بهبود وضعیت فرزندتان دریغ نکرده‌اید. چه حالی پیدا می‌کنید وقتی این تیتر را می‌بینید؟! این احساس به شما دست نمی‌دهد که تیتر دارد به شما دشنام می‌دهد؟! یعنی تو مادری مقصر، بی‌کفایت، و بدجنس بوده‌ای که با اضطراب کنترل نشده‌ات، زدی بچه ات را به اوتیسم مبتلا کرده‌ای! یعنی اوتیسم شوم است و تو مقصر اصلی آن هستی!
۴- زندگی با بیماری‌ها و معلولیت‌ها به خودی خود سختی‌هایی دارد که هم فرد آن را تجربه می‌کند و هم خانواده‌ و نزدیکانش. اما گاهی تصور کسانی که در آن شرایط قرار ندارند، بسیار متفاوت است از کسانی که در حال تجربه آن معلولیت یا بیماری هستند. تجربه‌ی معلولیت می‌تواند سخت باشد یا برخلاف تصور افراد غیرمعلول، چندان هم دشوار نباشد، اما آنچه که این تجربۀ زیستی را بسیار دشوارتر از خودِ معلولیت یا بیماری می‌کند، تصور و برخورد دیگران با آن است. یعنی بار منفی را گاهی نه خود معلولیت و بیماری، بلکه نگاه‌ها، قضاوت‌های نادرست، برچسب‌ها، تحقیرها، و این نوع صفت دادن‌هاست که ایجاد می‌کند. 
۵- یکی از اصول ژورنالیسم معلولیت، پرهیز از به کار بردن صفت‌های منفی و نادرست به معلولیت‌ها و بیماری‌ها است. خبرنگار باید اطلاع رسانی کند، و اگر هر صفتی در تجربه‌ی زیستی معلولیت هست، بیان آن را بگذارد به عهده‌ی کسانی که تجربه‌اش کرده و می‌کنند؛ نه اینکه به زعم خودش و بر اساس تصور ذهنی‌اش، به بیماری و معلولیت صفت‌هایی ببخشد که از فحش هم بدتر است!

لینک خبر خبرگزاری مهر اینجاست

*نگین حسینی
روزنامه نگار و پژوهشگر مطالعات معلولیت

‫#‏اوتیسم‬ ‫#‏معلولیت‬ ‫#‏رسانه‌ومعلولیت‬ ‫#‏خبرگزاری‌مهر‬

“چه خبر؟ جایی میری؟ جایی میایی؟” مصاحبه تی‌ وی‌ پلاس با خانم شهلا ریاحی؛ گوشه‌ای از آسیب شناسی ژورنالیسم معلولیت و بیماری‌ها در رسانه‌های ایرا

مصاحبه اخیر “تی وی پلاس” با خانم شهلا ریاحی، نمونه‌ای روشن از ضعف روزنامه نگاریِ مرتبط با معلولیت و بیماری در ایران است که سال‌هاست درباره‌اش نوشته‌ام. وقتی خبرنگار از ضعف حافظه‌ی مصاحبه شونده آگاهی دارد و با این حال او را با سوالاتی به چالش می‌کشد تا هرچه واضح تر به بینندگانش نشان دهد که مصاحبه شونده چقدر به آلزایمر مبتلا شده، این رویکرد نه تابع اخلاق ژورنالیسم است و نه نشانی از روزنامه نگاری حرفه‌ای، به خصوص در حوزه معلولیت و بیماری‌ها دارد؛ درست مثل آنکه سراغ کسی برویم که در سانحه‌ای، مثلا پاهایش را از دست داده و ما برای آنکه بخواهیم این از دست دادن را جلوی دوربین به تصویر بکشیم، نه یک بار، بلکه چندین مرتبه از مصاحبه شونده بخواهیم که بلند شود و فلان چیز را برایمان بیاورد.

خانم ریاحی در این مصاحبه اخیرش با “تی وی پلاس” گوشه‌ی گود گیر افتاده است و با اضطراب و البته با خنده‌ای دلنشین، با خبرنگاری روبرو می‌شود که با سوالاتش بیشتر می‌خواهد از او تست آلزایمر بگیرد تا اطلاعاتی که واقعا در موردشان سوال می‌کند. در شرحی که روی این گزارش نوشته شده، از قول خانم شهلا ریاحی آمده: “اسم هیچ کدام از فیلم‌هایم را به خاطر ندارم” در حالی که خانم ریاحی چنین چیزی را حین مصاحبه نمی‌گوید؛ بلکه خبرنگار می‌پرسد: “کدوم یک از فیلمهاتو از همه بیشتر دوست داری؟ کدومیک از نفش‌هاتو بیشتر دوست داری؟” و خانم ریاحی جواب می‌دهد (نقل به مضمون): همه را. خبرنگار اصرار می‌کند تا اسم فیلمی از خانم ریاحی بشنود (تست آلزایمر)، و خانم ریاحی به زیبایی جواب می‌دهد که هر کدام را که مردم بیشتر درباره‌اش می‌گویند و حرف می‌زنند؛ اما خبرنگار قانع نمی‌شود و در نهایت خودش نتیجه می‌گیرد “اسماش یادتون نیست”…
لحن و گفتار خبرنگار نیز در برخی موارد چندان خوشایند نیست. ما در ادبیات و فرهنگ فارسی یاد گرفته‌ایم که در گفت و گوهای رسمی، طرف مقابل را “شما” خطاب کنیم و یا فعل جمع به کار ببریم؛ مخصوصا اگر سن و سالی از طرف مقابل گذشته باشد، رعایت این حرمت در روش خطاب قرار دادن فرد مشخص می‌شود. اینکه خبرنگاری جوان جلوی خانم هنرمندی به این سن و سال بنشیند و در بعضی موارد او را با افعال مفرد خطاب کند: “کدوم یک از نقشهاتو دوست داری؟ کدومیک از بازیهاتو؟ به کدومشون فکر میکنی؟” حتی اگر به واسطه ارتباط صمیمی و قبلی میان این دو باشد، نه تنها پسندیده نیست، بلکه یکی از صدها مواردی است که در رویایی خبرنگاران با افراد معلول و سالمندان و بیماران اتفاق می‌افتد. این طرز گفتار، یعنی استفاده از فعل مفرد به جای جمع، و حتی گاهی استفاده از گفتار کودکانه با لحن و صدایی متفاوت در مصاحبه با افراد دارای معلولیت، سالمندان و بیماران، به مراتب در محصولات تولیدی رسانه‌ها و در میان همکارانم دیده شده و می‌شود. اینکه شخصی آلزایمر گرفته، یا معلولیتی دارد، یا در شرایطی متفاوت بسر می‌برد، مجوزی برای تغییر لحن و گفتار خبرنگار، یا احساس صمیمیتِ بی‌دلیل و بیجا نیست. خبرنگارانی که در حوزه‌های خاص، مثل معلولیت، بیماری‌ها، سالمندی، اعتیاد، بی‌خانمانی، و آسیب‌های اجتماعی کار و گزارش تهیه می‌کنند، هنگام مصاحبه با این افراد باید از احساس صمیمیتِ بی‌دلیل پرهیز کنند و دقیقا همان لحن و گفتاری را به کار ببرند که در گزارش‌های معمولی از آن استفاده می‌کنند. شان انسانی و حرمت افراد جلوی دوربین‌های گزارشگری، نباید بر پایه معلولیت، بیماری، و گرفتاری‌های شخصی و اجتماعی آنها نوسان پیدا کند.
و البته، این مصاحبه بار دیگر این سوال را در حوزه اخلاق ژورنالیسم و ژورنالیسم معلولیت‌ها و بیماری‌ها مطرح می‌کند که: وقتی خبرنگاری می‌داند که فردی که خیلی هم مشهور و پرطرفدار بوده، حالا در شرایطی خاص از زندگیِ فکری و جسمی به سر می‌برد، چقدر حق دارد که از نقطه‌ی ضعف جسمی و روحی و یا فکری او وارد شود و گزارش یا برنامه تهیه کند؟ و چقدر می‌تواند روی آن جنبه‌ از وضعیت جدید فرد، متمرکز شود؟ گزارش از خانم ریاحی می‌توانست به جای سوالاتی تنظیم نشده و عمومی، روی به تصویر کشیدن گوشه‌هایی از زندگی امروز ایشان باشد تا اصرار به مصاحبه‌ و پرسیدن سوالاتی که جواب دادنشان حتی برای کسانی هم که آلزایمر ندارند، کار آسانی نیست. راستی من و شما که هنوز آلزایمر نگرفته‌ایم، چقدر راحت می‌توانیم به این سوالات جلوی دوربین جواب بدهیم: چه خبر؟ جایی میری؟ جایی میایی؟ چه آرزویی داری؟ شما اون چیزی که خواستی شد؟ میدونید چند ساله همسرتون فوت کردن؟ شب یلدا چه شبیه؟
لینک مصاحبه اینجاست. 

* نگین حسینی، روزنامه نگار و پژوهشگر مطالعات معلولیت

‫#‏شهلاریاحی‬ ‫#‏تی_وی_پلاس‬ ‫#‏ژورنالیسم_معلولیت_وبیماریها‬

شخصیت‌پردازی مونث در مجموعه کلاه‌قرمزی

kolah

مثل چند نوروز گذشته، این روزها من هم کلاه قرمزی ۹۳ را تماشا می کنم. امروز در پُست چند دوست، متوجه شدم که برخی، انتقادهایی در مورد عروسک های مونث این مجموعه دارند و یادم آمد که سال گذشته نقدی بر شخصیت پردازی جنس مونث در مجموعه کلاه قرمزی نوشتم که در شماره اردیبهشت ۱۳۹۲ ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شد.

سال پیش از آن نیز نقدی بر مجموعه کلاه قرمزی از منظر مخاطب شناسی نوشته بودم که باز هم در ماهنامه مدیریت ارتباطات (اردیبهشت ۱۳۹۱) به چاپ رسید.

بنا دارم امسال هم در مورد کلاه قرمزی ۹۳ بنویسم اما تا همین جا که چند قسمت از آن را دیده ام، متوجه شدم که متاسفانه نقاط منفی این مجموعه که در مقالاتم به آنها اشاره کرده بودم، همچنان به قوت خود باقی است…

این هم مطلب سال گذشته ام در مورد کلاه قرمزی:

***

شخصیت‌پردازی مونث در مجموعه کلاه‌قرمزی

نَه جیغ، نَه دست، نَه هورا !

نگین حسینی، پژوهشگر ارتباطات

(ماهنامه مدیریت ارتباطات – اردیبهشت ۱۳۹۲)

یکی از دلخوشی‌های نوروزی کودکان و البته بزرگسالان در تعطیلات نوروزی، تماشای مجموعه تلویزیونی کلاه قرمزی است. بینندگان این برنامه هر سال به دیدن عروسک‌های دوست داشتنی کلاه قرمزی و آقای مجری مهربان چنان خو می‌گیرند که در پایان آخرین قسمت، احساس اندوه می‌کنند و در شبکه‌های اجتماعی و وبلاگ‌های خود اغلب با دلخوری، از پایان کلاه‌قرمزی و دلتنگی برای عروسک‌ها سخن می‌گویند.

کلاه‌قرمزی بدون تردید، یکی از پربیننده‌ترین مجموعه‌های تلویزیونی نوروزی و حتی غیر نوروزی در تاریخ صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است که توانسته با برقراری ارتباط عاطفی قوی با بینندگان کم‌سال و بزرگسال، آنها را در چند نسل پیاپی همراه خود کند. کسانی که سال‌های کودکی خود را با کلاه قرمزی سپری کردند، امروزه به همراه فرزندان خود همچنان بینندۀ این مجموعۀ محبوب هستند و این اتفاقی است که در تاریخچۀ تلویزیون ایران تقریبا کم‌نظیر است. اگر مجموعۀ آموزشی «خیابان سه سمی» در امریکا توانسته دقیقاً از تاریخ ۱۰ نوامبر ۱۹۶۹ چندین نسل از امریکاییان را همراه خود کند، کلاه قرمزی ایرانی هم می‌تواند مدعی این پیوستگیِ نسلی (البته در مدت زمان کوتاه‌تر) باشد.

مجموعه کلاه قرمزی از سال ۱۳۷۲ فقط با یک عروسک (کلاه قرمزی) به تلویزیون آمد. عروسک‌های اولیه‌ای که به مرور اضافه شدند، جغجغه و قرقره بودند. از نوروز ۱۳۸۸ بود که عروسک‌های دیگر، از جمله پسرعمه‌زا، فامیل دور، ببعی، جیگر، آقای همسایه (و اخیرا گاوی) وارد مجموعه شدند؛ هرچند گهگاه عروسک‌های دیگری همچون گیگیلی، دُره (همسر فامیل دور)، بی بی، خانم پیرزن و شوهر جدیدش و… به کار گرفته می‌شوند.

اما در تمام مسیری که کلاه قرمزی تا به امروز طی کرده، نکته‌ای شایان توجه است که موضوع اصلی این مطلب نیز هست؛ و آن اینکه شخصیت‌های ثابت مجموعه کلاه‌ قرمزی عمدتاً مذکر هستند. به عبارت دیگر، بینندگان مونث کلاه قرمزی (که احتمالا جمعیت بزرگی را شامل می‌شوند)، کمتر عروسکی را سراغ دارند که هم‌جنس آنها باشد و این جمعیت بزرگ را به شکلی نمایندگی کند.

چرخش به سمت قهرمانان مونث

توجه به حضور اصلیِ شخصیت‌های مونث در محصولات تلویزیونی و سینمایی مختص کودکان، مدت‌هاست که به یکی از بحث‌های عمدۀ فرهنگی و اجتماعی در حول و حوش رسانۀ تلویزیون و سینما در جهان و به خصوص در هالیوود تبدیل شده است.

کمپانی انیمیشن سازی پیکسار پس از ساخت ۱۲ فیلم سینمایی کارتونی: داستان اسباب‌بازی‌ها (۱۹۹۵)، زندگی یک حشره (۱۹۹۸)، داستان اسباب‌بازی‌ها-۲ (۱۹۹۹)، شرکت هیولاها (۲۰۰۱)، در جست و جوی نمو (۲۰۰۳)، شگفت‌انگیزها (۲۰۰۴)، ماشین‌ها (۲۰۰۶)، موش آشپز (۲۰۰۷)، والی (۲۰۰۸)، آپ (۲۰۰۹)، داستان اسباب‌بازی‌ها-۳ (۲۰۱۰) و ماشین‌ها-۲ (۲۰۱۱)، سرانجام به این فکر افتاد که سُنت رایج در کارتون‌های هالیوودی را بکشند و کارتونی بسازد که قهرمانش یک دختر است؛ نه یک شاهزادۀ در انتظار ازدواج، بلکه دختری که پا به پای مردها ماجراسازی می‌کند، مستقل و توانمند است، و می‌خواهد آیندۀ خود را جدای از موضوع ازدواج بسازد. انیمیشن «شجاع» (Brave) سیزدهمین فیلم کمپانی پیکسار بود که با همین ایده ساخته و در سال ۲۰۱۲ اکران شد.

دختران و زنان در فیلم‌های قبلی پیکسار نقش‌های مکمل داشتند. به نوشته مری پولز: «کمپانی پیکسار تا به حال، شخصیت‌های مونث زیادی را در محصولاتش به نمایش درآورده است، از جمله: یک دختر کوچولوی دوست‌داشتنی به نام «بو» در کارتون «شرکت هیولاها»، دختری نادان به نام «دُری» در کارتون «در جست و جوی نمو»، آشپزی تر و فرز به نام «کُلِت» در «موش آشپز»، یک روبات باهوش به نام «ایو» در «والی»، همسری باهوش و مهربان به نام «الی» در کارتون «آپ» و شاهزاده «آتا» در «زندگی یک حشره». اما پیکسار تا پیش از تولید کارتون شجاع، هرگز محصولی تولید نکرده بود که شخصیت اول آن دختر باشد.

کارتون شجاع در مورد دختری است به نام «مِریدا»، با موهای آتشین رنگ که دوست ندارد ازدواج کند. او ترجیح می‌دهد اسبش را براند، از آبشارها آب بخورد و با تیر و کمانش نشانه‌گیری کند. مریدا قوی، توانا و با دل و جرات است، اما غم انگیز اینکه او یک شاهزاده خانم است، و این سنتی‌ترین نقشی است که دختران در داستان‌های کودکانه به عهده دارند. او دختری سرکش است شبیه پسرها اما آمالی که برای او وجود دارد، در محدودۀ آمال یک شاهزاده باقی می‌ماند که بزرگترین آن ازدواج است».

گروهی از منتقدان همچون مری پولز، کارتون شجاع را شکستی برای پیکسار می‌دانند و معتقدند که این کارتون، راه توانمندسازی دختران امروز را تا نیمه رفته و آن را تکمیل نکرده است؛ همچنان که تا پیش از این کارتون، هرگز کارگردانی محصولی در پیکسار به یک خانم واگذار نشده بود اما این نیز از نیمۀ کار منتفی شد. خانم «برِندا چَپمن»، تا نیمۀ ساخت کارتون شجاع کارگردان آن بود و درست ۱۸ ماه مانده به پایان کار «مارک اندرو» جای او را گرفت. پولز می‌نویسد: «این نصفه راه موفقیت یک خانم، استعارۀ بجایی است برای موفقیتِ پنجاه درصدیِ پیکسار در سپردنِ نقش اولِ محصولش به یک دختر».

کارتون دیگری که سعی کرده است نقش اصلی را فارغ از کلیشه‌سازی‌های مرسوم به یک دختر بسپارد The Croods محصول سال ۲۰۱۳ کمپانی «دریم ورکز» است. بسیاری از منتقدان، این انیمیشن سینمایی را تقلیدی از فیلم «شجاع» دانسته‌اند اما معتقدند که این کارتون نسبت به اولی، در رسیدن به هدف خود برای توانمندسازی زنان موفق‌تر عمل کرده است.

چرا دختران؟

اما چرا این روزها چنین مباحثی در مورد ضرورت به دست گرفتن نقش اول توسط دختران و زنان در محصولات تصویری مطرح می‌شود؟ به نظر می‌رسد دلایل متعددی پشت این ایده باشد که فارغ از دیدگاه‌های افراطی و تفریطی در مورد جنسیت، می‌تواند مورد توجه برنامه‌سازان قرار بگیرد.

دلیل اول به تغییر سبک زندگی فردی، خانوادگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زنان در جوامع مختلف و از جمله ایران مربوط می‌شود. نقش‌های جدیدی که زنان در دهه‌های اخیر در بستر زندگی خانوادگی و اجتماعی به عهده گرفته‌اند، و پیشرفت‌ها و افزایش توانمندی‌های آنها قابل انکار نیست. به همین نسبت، رویکرد رسانه‌های جمعی و به خصوص محصولات پرمخاطب، باید همسو با این تحولات پیش رود.

در یکی از بخش‌های کلاه قرمزی ۹۲، وقتی آقای مجری می‌خواهد با خواندن داستان‌هایی کمک کند که بچه‌ها به خواب روند، همۀ آنها از داستان‌های سنتی و قدیمی، همچون خاله سوسکه و پیرزن و کدو قلقله زن ایراد می‌گیرند و با منطق و استدلال، به درستی بیان می‌کنند که این ماجراها واقعی نیست. همین نکته که در متن نمایش کلاه قرمزی گنجانده شده، شاهدی است بر این که دنیای امروز و نسل‌های جدیدش، داستان‌ها و داستان‌پردازی‌های گذشته را برنمی‌تابد. کودکان امروز نیازمند شنیدن و دیدنِ قصه‌ها و شخصیت‌پردازی‌هایی هستند که با ذهنیت امروزشان همخوانی داشته باشد.

مجموعه کلاه‌قرمزی به نظر می‌رسد با وجود همۀ نقاط قوتی که دارد، در شخصیت‌پردازی جنس مونث شکست خورده است. جنس زن در این مجموعه، در دو نقش محدود شخصیت پردازی می‌شود:

۱. کلیشۀ بی‌بی و خانم پیرزن: مادربزرگ‌های قدیمی، مهربان، دچار بیماری فراموشی، منتظر در سرای سالمندان، نیازمند کمک و گرفتن زنبیل، و در عین حال، داشتنِ گوشه‌چشمی به موضوع عشق و دلدادگی (حتی با مردان جوانتر از خود)؛

۲. دختر همسایه: دختری جیغ جیغو که اغلب میهمان ناخوانده است و به نوعی مزاحم دیگران می‌شود، درست صحبت نمی‌کند، باهوش است و تنها کسی است که می‌تواند در تست بازیگری آقای رامبد جوان موفق شود. با اینهمه در مجموع، زیادی تلقی می‌شود و احترامی از طرف عروسک‌های پسر دریافت نمی‌کند.

اتفاقا این نکته‌ای دیگر از ماجراست. دلیل دوم برای ضرورت حضور دائمی یک شخصیت مونث در این برنامه، نیاز پسران است که خوب است از کودکی یاد بگیرند به جنس مونث احترام بگذارند و به جای داد کشیدن بر سرش و احمق به حساب آوردنش، او را در میان جمع‌های خانوادگی و دوستانه‌ پذیرا باشند.

نشان دادن تعامل صحیح میان دو جنس در جامعه و برانگیختن احساس احترام آنها به یکدیگر می‌تواند از وظایف اصلی یک برنامۀ پرمخاطب همچون کلاه قرمزی تلقی شود. اینکه آقای مجری سعی می‌کند لابلای خنده‌ها و شوخی‌ها درس‌هایی به بچه‌ها بدهد، جالب است (بگذریم از اینکه آیا به راستی این نوع سفارش‌های مستقیم و پندهای والدینی، گوش شنوایی پیدا می‌کند یا نه). و جالب تر اگر شرایطی فراهم شود که یک عروسکِ دختر حضور نسبتاً دائمی در مجموعه کلاه قرمزی پیدا کند و مثل پسرهای این مجموعه شیطان و بازیگوش و در عین حال، عاقل و محترم باشد.

به راستی چرا نویسنده و کارگردان مجموعه کلاه قرمزی، با تمام خلاقیت و هوشمندی که از خود نشان می‌دهند، جنس مونث را بر اساس الگوهای سنتی و قدیمی شخصیت‌پردازی می‌کنند؟ به جز حضور گاه به گاه برخی بانوان هنرمند همچون خانم مهناز افشار در یکی از بخش‌های مجموعه ۹۲، به راستی چرا دختران نقشی کلیدی در این مجموعه ندارند؟ اینها پرسش‌هایی است که بد نیست سازندگان برنامه برای بخش‌های بعدی به فکر پاسخگویی به آنها باشند. در این صورت، می‌توان از دخترِ بانمکِ همسایه خواست که برای تکامل هرچه بهتر این مجموعه، «جیغ و دست و هورا» بکشد!