طعم تلخ معلولیت در برنامۀ ماه عسل؛ برنامۀ “احسان و سولماز” از منظر انتقادی مطالعات معلولیت
نگین حسینی، روزنامه نگار و پژوهشگر مطالعات معلولیت
neginh@gmail.com
سالهاست که شوی تلویزیونی “ماه عسل” به مناسبت ماه رمضان، حرکتی را رویۀ دائمی خود کرده و از افراد با معلولیتهای مختلف دعوت میکند که در این برنامه حضور پیدا کنند و ماجرای زندگی خود را بگویند. هرچند ماه عسل سعی کرده متفاوت ظاهر شود، اما نحوۀ بازنمایی معلولیتها در این برنامه همچنان از کلیشههای خاص، سنتی و تکراری پیروی میکند که مورد انتقاد محققان مطالعات معلولیت و نیز گروهی از افراد دارای معلولیت و خانوادههای آنها قرار دارد. در ماه عسل رمضان گذشته، ماجرای زوجی به نام “احسان و سولماز” خبرساز شد و مورد توجه عموم قرار گرفت؛ در حالی که نحوۀ پرداختن تلویزیونی به ماجرای این زوج جوان، از منظر انتقادی مطالعات معلولیت، اشکالات عمدهای دارد که از نگاه عموم مردم و کارشناسان تلویزیون دور مانده است.
در این مجال، ابتدا مقدمهای بر پژوهشهای صورت گرفته در زمینۀ بازنمایی معلولیت در رسانههای جمعی میآورم وسپس به برنامه “احسان و سولماز” و نکات کلیدی آن از منظر انتقادی مطالعات معلولیت میپردازم.
پروتز آماده برای شخصیت سازی در رسانهها
بازنمایی معلولیتهای مختلف در رسانهها – فرقی ندارد رسانه ایرانی باشد یا خارجی- از الگوهای مشابهی پیروی میکند که در طول حیات رسانههای جمعی، تکرار و تقویت شدهاند. به عبارت دیگر، در بیشتر محصولات رسانهای، فرد معلول در شکلهای کلیشهای مختلف و تکراری به تصویر کشیده میشود: از فردی بسیار شرور تا شخصیتی آسمانی، از انسانی پر از عقده و بدخواهی تا فرشتهای بدون توانایی برای انجام عمل بد یا گناه، از متکدی تا حریص و ثروتمند و دوگانههای مشابه دیگر. این الگوهای رسانهای، منطبق هستند با باور عمومی مردم جامعه نسبت به معلول و فرد دارای معلولیت.
پژوهشگران مطالعات معلولیت دهههاست که به تحقیق در زمینۀ بازنمایی معلولیت در رسانههای جمعی پرداختهاند. دیوید میچل و شارون اسنایدر، از پیشتازان پژوهش در این حوزه، در مقالهای با عنوان “بازنمایی معلولیت و نارضایتمندیها؛ منزلگاهِ ناآرام معلولیت در ادبیات و فیلم” (مندرج در کتاب مطالعات معلولیت، به ویراستاری گری البرشت و همکاران) به پارهای از این مطالعات اشاره کردهاند.
به نوشتۀ میچل و اسنایدر، متون ادبی و تاریخی به ندرت به شخصیتهای دارای معلولیت چهرهای “مثبت” بخشیدهاند. آنها بر این باورند که معلولیت به ابزاری دم دستی برای پردازش شخصیتهای قالبی تبدیل شده است. به عبارت دیگر، افراد معلول همیشه دم دست هستند تا برای شخصیت سازیهای خاص در تولیدات رسانهای به کار گرفته شوند. از این منظر، میچل و اسنایدر از اصطلاح “پروتز روایتی” (Narrative Prosthesis) استفاده میکنند؛ یعنی: “افراد معلول همه جا هستند، در گفتمانهای ادبی (و سایر گفتمانها) به عنوان ترکیبی آماده و دمِ دست برای شخصیت سازی عمل میکنند، یا ابزاری فرصت طلبانه برای نشان دادن سقوط و شکست اجتماعی یا فردی هستند. فرهنگ عامه پسند برای حمایت از افکار مسلط، از معلولیت استفاده میکند؛ در این شرایط معلولیت مانند عصایی است که روایتها (و فعالیتهای اجتماعی) به نفع قدرتِ بازنمایی شده یا قدرتِ مسلط بر آن تکیه میکنند.”
خانم دکتر ماریلین دال، پژوهشگر مطالعات معلولیت که خود ناشنواست، در مقالهای با عنوان “نقش رسانهها در ایجاد تصاویر معلولیت – معلولیت به مثابه استعاره: چلاق اهریمن” آورده است: “ترسیم چهرهای طاقت فرسا ازمعلولیت، قاعدۀ تلویزیون باقی مانده است، مانند برنامههای خیریه برای جمعآوری اعانه یا گلریزانها. نمونهای از این نوع برنامهها، گلریزانِ جری لوئیس (هنرپیشه معروف هالیوود) است که نشان دهندۀ مشارکتِ تاجرانِ سطح بالا و تولیدکنندگان خدمات، در کنار کودک معلولی است که تنها و نیازمند است. این تصاویر، معلولیت را مساوی برخورداری از رفتار کودکانه و شرایط نوزادی نشان میدهند؛ درحالی که ستارۀ غیرمعلول، سالم است، نورافکن روی او متمرکز میشود و دارای منزلت و اعتبار است. به نظر میرسد که کمک به افراد معلول، تبدیل به سرگرمی شده است.»
ماه عسل؛ تکرار کلیشهها
سالهای درازی است که “بهزیستی” با مجموعهای از سوژههای خاص، همچون افراد فقیر و نیازمند، سالمندان و افراد دارای معلولیت، برای تلویزیون به نهادی برای آفرینش لحظات معنوی در ماههای خاصی از سال تبدیل شده است. چند شبکه تلویزیونی به خصوص در ماه رمضان، با تولید و پخش برنامههایی خاص، آن “پروتز روایتی” یا معلولیت را در بیشترین شکل ممکن به خدمت گرفتهاند.
شوی “جشن رمضان” به کارگردانی سید احمد کاظم زاده، از نخستین برنامههای دنباله دار تلویزیونی در ماه رمضان بود که به موضوع معلولیت، از جنبۀ خیریهای و گلریزانی پرداخت و به گفتۀ خانم دکتر دال، کمک به افراد دارای معلولیت را به نوعی سرگرمی تلویزیونی تبدیل کرد.
پس از آن، برنامه ماه عسل، با رویکردی ظاهرا مدرن و متفاوت نسبت به “افراد خاص” از جمله معلولان، روی آنتن رفت. مجری “ماه عسل” در حالی سعی میکند تکنیک گفت و گوهای عمقی با افراد دارای معلولیت را به کار گیرد و محصولی “متفاوت” خلق کند که این برنامه همچنان نمونهای کاملا ملموس از به کارگیری قالبهای کلیشهای در تصویر سازی رسانهای از معلولیت ارائه میکند.
علاوه بر مهمانان غیرمعلول که داستانهای شگفت آور زندگیشان را بیان میکنند، افراد دارای معلولیت نیز با حضور در این شوی سرگرم کننده، به بیان ماجراهای شنیدنی زندگی خود میپردازند. در مجموع میتوان گفت که نقطۀ مشترک همۀ این داستانها، “قهرمان سازی” از فرد دارای معلولیت است. هرچه زندگی فرد دارای معلولیت سخت تر و ماجراهایش شنیدنی تر باشد، برنامۀ ماه عسل امتیاز بالاتری میگیرد؛ تا جایی که اگر بیننده از خود بیخود شود و اشک بریزد، نقطۀ اوج موفقیت سازندگان ماه عسل تلقی میشود.
یکی از برنامههای ماه عسل رمضان ۱۳۹۳ ماجرای “احسان و سولماز” بود. خلاصۀ ماجرا اینکه سولماز، دختری زیبا و شاداب و بدون معلولیت، درست یک ماه پیش از ازدواج با نامزدش احسان در تصادف رانندگی معلول میشود و برای همیشه روی ویلچر می نشیند اما احسان، این آقای خوش تیپ و جوان، به جای اینکه عشقش را کنار بگذارد، با او میماند و خدمتش را به جا میآورد. با اینکه پنج سال از این ماجرا گذشته، احسان همچنان به عشق زندگیاش وفادار است و نه فقط مثل یک شوهر تمام عیار، که همچون پرستاری دلسوز، به همسرش خدمت میکند.
قهرمان این برنامۀ ماه عسل، این بار یک فرد غیرمعلول است که با وجود معلول شدن همسرش به پای او مانده است؛ در حالی که تجربههای بیشماری از زنان معلول و تنها مانده، هنوز حیّ و حاضرند تا گواهی دهند که چطور مرد زندگیشان در کوتاه مدتی پس از یک حادثه، آنها را به خاطر معلولیت یا بیماریشان تنها گذاشته و رفته است.
همچنان که اشاره کردم، یکی از نقاط مشترک جوامع مختلف در پرداختن به موضوع افراد دارای معلولیت، تمایل به قهرمان سازی از آنهاست؛ به طوری که مردم غیر معلول، به خصوص با کمک رسانههای جمعی، تصویری قهرمانی و فراتر از واقعیتهای افراد دارای معلولیت از آنها میسازند و به جای شناختن نیازهای واقعی و به حق آنها، و تلاش برای تامین آن نیازها در زندگی اجتماعی، تمایل دارند تنها به تحسین افراد دارای معلولیت بپردازند. در فرهنگ عمومی یا برخورد برخورد مردم و رسانهها با معلولیت، عموما حد وسطی وجود ندارد. نشان دادن و دیدن معلولیت به عنوان امری زشت، ناراحت کننده، درآمیخته با فقر و نیازمندی و ناتوانی از یک سو، و نشان دادن و دیدن معلولیت به عنوان امری قدسی، معنوی، صد در صد خیر و حتی اعجاز، دو نقطۀ افراط و تفریط در نگرش عمومی نسبت به معلولیت هستند که صاحبان این نوع نگرشها را از درک واقعیت، ماهیت، نیازها و مصلحتهای زندگی فرد دارای معلولیت دور نگه میدارند.
به همین ترتیب، همین فرهنگ عمومی مراقبان و به خصوص والدین یا همسران افراد دارای معلولیت را انسانهایی فرشته صفت و آسمانی، یا سنگدل و غیرانسانی به تصویر میکشد. این بار در برنامه احسان و سولماز نیز به جای فرد معلول، کسی دیگر به اسطوره تبدیل میشود: مردی که معلول نیست اما از همسر معلول خود مراقبت میکند.
نزدیکان و مراقبان افراد معلول در حالی هدف پروژههای قهرمان سازی فرهنگ عمومی و رسانههای آنها قرار میگیرند که عموماً با خواست و علاقه شخصی و با جان و دل، از عزیزان بیمار و یا معلول خود پرستاری میکنند و اغلب تمایلی ندارند که در افکار عمومی به عنوان “قهرمان” شناسایی شوند؛ چراکه از دیدگاه آنها، کاری که جامعه آن را “ایثار و از خودگذشتگی” تلقی میکند، وظیفهای انسانی و پیش از آن، تمایلی عاشقانه و بدون چشمداشت برای بهبود زندگی عزیزانشان است.
در ماجرای احسان و سولماز نیز، آنطور که در مصاحبه تلویزیونی مطرح شد، احسان برخلاف خواستۀ قلبی خود جلوی دوربین قهرمان ساز تلویزیون و چشمان قهرمان باورِ بینندگان نشسته و البته ترجیح میدهد در بیشترزمان مصاحبه ساکت بماند؛ چراکه گفتن از هر کار کوچک و بزرگی که برای عشقش انجام داده است، به تعبیری، میتواند شبیه منت گذاشتن، تبلیغ کردن، از خود گفتن، و برداشتهایی از این قبیل شود در حالی که احسان ماجرا، هیچ تمایلی به چنین بازنماییهایی ندارد.
نقطۀ بزنگاه
تردیدی نیست که احسان و تصمیم انسانی او برای ماندن در کنار سولماز، شایستۀ تحسین است اما موضوع وقتی پیچیده میشود که دوربین روایتگر تلویزیون وارد زندگی دو نفرۀ آنها میشود و کمک میکند که نگاه رایج و عمومی، از احسان قهرمانی اساطیری بیافریند. این بازنمایی از چند منظر نقطۀ بزنگاه مطالعات معلولیت است:
اول آن که شرایطی خلق میکند که قهرمان ماجرا (احسان) در مقام فرشتۀ عاری از گناه، دیگر محلی یا عذری برای خطای انسانی پیدا نمیکند.
دوم آن که اسطورۀ خلق شده در چشمان مردم و چشمان دوربین، باید قهرمان ازلی و ابدی باقی بماند.
سوم آن که عشق بدون شرطِ احسان محکوم به جاودانگی است صرفنظر از اینکه وظیفۀ سوی دیگر ارتباط، یعنی سولماز چه باید باشد تا به دوام این عشق کمک کند.
چهارم و مهمترین نکته آن که سولماز چون معلولیت دارد، پس ناتوان مطلق است. یعنی نباید از او هیچ توقع انسانی داشت. یعنی اصلا نمیتواند و نباید که پاسخگوی محبتهای همسرش باشد زیرا معلول است، از کار افتاده است و به یک گیرندۀ صرف خدمات تبدیل شده است.
بزنگاه مطالعات معلولیت همین جاست که رسانه هیچ تلاشی برای توانمند سازی سولمازِ دارای معلولیت به خرج نمیدهد؛ زیرا او را “ناتوان مطلق و ابدی” شناسایی کرده است که به سبب معلول شدن، دیگر هیچ توانمندی خاصی ندارد؛ چه رسد به امکان رشد و شکوفایی. نقطۀ تمرکز مطالعات معلولیت همین جاست که سولماز به جرم معلولیت، به نوعی، از چرخۀ زندگی و توقعات و تواناییها کنار گذاشته میشود، و مردِ قهرمان و اسطورهای او در حال حمل جسمی است که هیچ قدرتی برای حرکت ندارد.
دیدگاه انتقادی در مطالعات معلولیت با تحسین عمومی و رسانهایِ انسانهای بزرگ منش منافاتی ندارد؛ اما با تقلیل فرد دارای معلولیت به یک جسم از کار افتاده، به گیرندۀ صرف خدمات، به بازندۀ امکان رشد و شکوفایی، به سزاوارِ قرار نگرفتن در چرخۀ توانمندی، با همۀ اینها مخالف است. و بدتر اینکه گویی خودِ فرد دارای معلولیت نیز نه تنها باورش را به امکان توانمندی خود از دست داده است، بلکه معلولیت و شرایط دشوار زندگیش را بهانۀ موجهی برای بدخُلقیهای گاه و بیگاهش تلقی میکند و هیچ چشم اندازی از وظایف و مسئولیتهای شخصی خودش در قبال منشِ انسانی همسرش ارائه نمیدهد.
رسانههای جمعی در بازنمایی معلولیت، نباید به نمایشِ بدنِ معلول شده بسنده کنند. تقلیل انسان به جسم، معادل کردن معلولیت با ناتوانی محض، و از یاد بردن تواناییهای دیگر فرد معلول، ساختن اسطوره از فرد معلول یا نزدیکان او منهای اشاره به دامنۀ تواناییها، ناتوانیها، حقوق و مسئولیتهای فردی، خانوادگی و اجتماعی آنها، از نقاط ضعف رسانههای جمعی و به خصوص تلویزیون در پرداختن به موضوع معلولیت است که در برنامۀ ماه عسل و به خصوص قسمت ویژۀ احسان و سولماز به روشنی دیده میشود.
به راستی سولمازی تقلیل یافته به جسمی از کار افتاده، تا کی میتواند صلیب خود را روی دوشِ مسیحوارِ قهرمانِ زندگیاش نگهدارد؟ آیا نباید با شناسایی توانمندیهایش، راهی برای شکوفایی جنبههایی دیگر در خودش پیدا کند؟ آیا قهرمان داستان احسان و سولماز همچنان اسطوره باقی خواهد ماند؟ و آیا دوربینی که زندگی دو نفرۀ احسان و سولماز را رسانهای کرده، حالا نباید گرههای نامریی اما حاضر در زندگی آنها را نشان دهد و به باز شدنشان کمک کند؟
توضیح: این مقاله در شماره شهریور ۱۳۹۳ ماهنامه مدیریت ارتباطات منتشر شده است.