مدتی بود دستی به سر و روی روز+نامه نکشیده بودم. امشب تصمیم گرفتم با عکسهایی که خودم گرفتهام، حال و هوای خانه گرم و قشنگم را پاییزی کنم. من با نوشتن زاده شدهام؛ وگرچه در مقاطع مختلف از نوشتنهای عمومی پرهیز کردهام یا وقت نداشتهام، دلم همیشه با آن بوده است.
این پست شاید بهانهای باشد برای دوباره نوشتن، ولو اینکه چند خط بیشتر ننویسم. البته در این تصمیم، دوست و همکلاسی قدیمیام، نگار عزیز، بیتاثیر نبود که امشب با نوشتههای صمیمیاش در وبلاگش آشنا شدم. ممنون یار دبستانیام. ضمن اینکه دوستان عزیزی چون مهرزاد و میترا و آن نگار دیگری، همیشه تشویقم کردهاند که نوشتن در اینجا را از سر بگیرم که از آنها هم ممنونم.
در این شب پاییزی که طوفان سندی بدجور زوزه میکشد، برای دوستانم خانههایی گرم و امن آرزو دارم. امید که طوفانهای خوانده و ناخوانده، حتی اگر از کنار خانه شما میگذرند، نتوانند آتش عشق را درونتان خاموش کنند.
و این هم فال پاییزی شما که با روح این خانه و این نوشته، عجب جور درآمد!
به عزم توبه سحر گفتم استخاره کنم/ بهار توبهشکن میرسد چه چاره کنم
سخن درست بگویم نمیتوانم دید/ که می خورند حریفان و من نظاره کنم
….