آسمان برای همه

parisa

دوست عزیزم پریسا، از پشت تلسکوپ به آسمان شب نگاه می کند؛ همان شبی که زیرآسمان پرستاره، مهمان کویرمرنجاب بودیم

این عکس زیبا را امین جمشیدی، عکاس هنرمند آسمان شب و همسفر مهربان ما گرفت. امین عکس را در سایت عکاسی طرقه گذاشته وزیرآن نوشته: آسمان برای همه است

برای معصومه عزیز

masi-safiایمیلم را باز می کنم؛ می بینم کسی برایم نامه ای فرستاده و عکس تو را هم فرستاده است. این اولین عکسی است که از تو می بینم. منفجر می شوم. همکار عزیز، آقای رحیم رمضانی، مسئول بخش حروفچینی روزنامه از تو برایم نوشته است:

«معصومه صفی، تنها دوست خوبی نبود، بلکه مادر، خواهر، یار، یاور، همکار، همیار و… همه چیز بود. جای او برای همیشه خالیست. او نه تنها دختری زیبا، مهربان، آرام، بی‌آزار و دوست‌داشتنی بود، بلکه محبوب همه، محجوب، صادق، پرتلاش، درستکار و… و به راستی حیف بود که جایش در میان آدم های رنگارنگ خالی باشد. او پیش خدا رفت و خدا نگهدارش باشد. دخترم، گلم، همیشه به یادت هستم.

هنوز در دو گوش ما، نوید زندگی دهد/ چو نغمه فرشتگان، کلام جان‌فزای او// هنوز در سرای دل، به یادگار می‌بریم/ نشاط خنده‌های او، صفای بی‌ریای او

بازهم و بیشتر درمورد معصومه ی «معصوممان» بنویس…»

مصی دلم نمی آید نوار مشکی روی عکس ات بگذارم. دلم نمی آید عکس ات را اینجا بگذارم. دلم نمی آید به عنوان کسی که مرده است، از خوبی هایت بنویسم. دلم نمی آید. حتی این دو روز، پاهایم یارای آمدن به خانه ات را نداشت. من هرچه بنویسم، کم است و شاید اینطور به نظر رسد که چون رفته ای، اینقدر ستایش ات می کنم. تنها کسانی که تو را شناختند، می دانند که چقدر بی ریا، چقدر بی آزار بودی …

خدایا چه بگویم؛ وقتی همه ی درها بسته می شود، باید منتظر گشایشی بود اما کدام گشایش می تواند معصومه ی دوست داشتنی را به ما برگرداند؟ آنهم در زمانه ای که تعداد آدم هایی که شخصیت شان هیچ عقده ای ندارد، آنقدر کم است که وقتی یک نفر از این جمع کوچک را از دست می دهی، احساس می کنی همه ی دنیای دوروبرت خالی شده است.

مصی امشب اولین شب خوابیدن تو در خانه ی ابدی است؛ برایت دعا می کنم؛ هرچند به یقین، نیکی هایت آنقدر زیاد است که آرامشی جاودان به روح پاک تو خواهد بخشید.

درگذشت معصومه صفی را به خانواده اش و همکاران عزیز تسلیت می گویم. مراسم ختم او روز شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸ از ساعت ۱۴ تا ۱۵.۳۰ در مسجد نور (میدان فاطمی) برگزار خواهد شد.

خدایا، خدایا، مصی هم رفت …

خدایا، خدایا، مصی هم رفت… چه روزهای سختی را برای ما خواسته ای این روزها…

اسمش معصومه صفی بود؛ بهش می گفتیم مصی؛ دختری زیبا، مهربان، آرام، بی آزار و سخت دوست داشتنی. مصی، همکارم در بخش حروفچینی روزنامه بود. سال های سال اگر نه هر لحظه، اما روزی حداقل یکبار همدیگر را می دیدیم؛ سربه سرهم می گذاشتیم، اغلب کلی می خندیدیم و خداحافظ تا فردا. شنیده بودم از مهرماه پارسال، بیمار شده است اما بهارامسال وقتی دیدمش، گفت خوب شده و امید داشت که بهتر هم بشود. آخرین دیدارهای ما، پیش از ماه رمضان بود که باهم صبحانه می خوردیم. تااینکه مصی دوباره غایب شد؛ هر روز منتظر بودم تا برگردد. بعدش هم که خودم دیگر نبودم تا ببینمش و از حالش باخبر شوم. این چند روز اخیر، دلم بدجورهوای مصی را کرده بود؛ می خواستم بهش زنگ بزنم و احوالش را بپرسم اما این بارهم قرار بود دیر برسم. نزدیک ظهر پیامکی برایم آمد: “مصی را هم از دست دادیم”.

بخواب مصی، آرام بخواب که دیگر هیچ کابوسی، آزارت نخواهد داد؛ نه کابوس مرگ، نه کابوس سرنوشت دختر کوچکت. آرام بخواب دوست خوبم و با تنی رها شده از یک سال درد، به بهشت جاودان خداوند قدم بگذار که شایسته ی توست. آرام بخواب مصی و یقین داشته باش تا روزی که زنده ام، تو را از یاد نخواهم برد؛ زیرا خوبی های تو آنقدر زیاد و کم نظیر بود که نام و یادت را در قلب و روح هرکسی که تو را شناخت، همیشگی کرد.

خداحافظ مصی جان، این بار شاید نه تا روز دیگر؛ که تا روز دیدار …

شمعدانی سبز شد

سبزشدن دوباره ی شمعدانی، در روزهای ننوشتن بادلیل من در این سایت، باعث شد سکوت را بشکنم و بنویسم: بهار دوباره ات مبارک شمعدانی عزیز؛ امید که همواره سبز باشی و سبز بمانی

پ.ن: شمعدانی دوتا گلدان دارد، به نشانی های زیر:

www.shamdani.com

http://www.shamdani.blogfa.com